از تو آنی دل دیوانه من غافل نیست

از تو آنی ، دل دیوانه من غافل نیست
این که در سینه من هست تو هستی دل نیست

آن که بالا و بَرِ زُلف دلاویز تو را
دید و زنجیری زُلف تو نشد عاقل نیست

شرم از موی سپید و رخ پُر چین دارم
ورنه آن کیست که بر چون تو بُتی مایل نیست

مکن آزار دلی را که به جان طالب توست
وانگهش هیچ جز این هدیه نا قابل نیست

آه ای عشق ! چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تو را ساحل نیست...
دیدگاه ها (۲)

ﺷﺒﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺴﺘﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ !ﺩﺭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﭼﻨﺪﺳﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻋﺠ...

آنقدر گشته ام آواره که امثالم نیستدر قفس مانده ام و ذوق پر و...

بالاخره نوروز #1396 هم رسید و هرکی تو فکر هفت سین خودشه بعضی...

ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط