من پریشانتر از آنم که تو زخمم بزنی

من پریشانتر از آنم که تو زخمم بزنی
غم چشمان تو بر این دل دیوانه نشست

با که نجوا بکنم این همه تنهایی را
باز پاییز رسید و دلم از غصه شکست
دیدگاه ها (۱)

شاخه تا آمد به برگش خو کندپاییز شد...!#محمدشیخی

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟در تو این قصه ی پرهیز كه چه؟در...

تو رفته ای و کماکان خیال می بافمبرای گردن پاییز شال می بافمن...

ریشه ام در بهار است و برگ هایم در پاییزنه سبز می شوم، نه زرد...

"چه کنم با دل وامانده که دلتنگ شده؟ساز دلتنگیم امشب چه بد آه...

خواستم دل ببرم از دل لیلا که نشد تا که عشقش بشوم با دل شیدا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط