خاطره از فیلم ترسناک
خاطره از فیلم ترسناک
سالها پیش یه شب بچه هام و شوهرم که خوابیدن هرکار میکردم خوابم نمیبرد فکرکنم ساعت نزدیکای چهار صبح بود پاشدم رفتم تو هال تی وی رو روشن کردم زدم یه کانال خارجی دیدم فیلمش تازه شروع شده گفتم آخ جون بشینم فیلم ببینم یه زن و شوهر خارجی بودن که اومده بودن کره ،صبح شوهره که رفت سرکار زنه یه آدرس از یه آشنای دور داشت که رفت بهش سر بزنه یه پیرزن بود تنها خونه بهم ریخته زنه هم شروع کرد تمیز کردن ...
تااینجاشو داشتین ؛ گفتم چه خوب یه فیلمِ اجتماعیه پاشدم چراغارو خاموش کردم خونه رو تاریک کردم که با خیال راحت بشینم فیلم نگاه کنم ،خلاصه اومدم نشستم با فاصله کم جلو
تی وی یه ذره صدا براش گذاشتم (داشته باشین که چه مادرِ نمونه ایم ،بی صدا داشتم نگاه میکردم ) که ؛ چشمتون روز بد نبینه😅
خانمه تو آشپزخونه بود فکر کنم که صدای پیر زنه اومد رفت ببینه چیشده خانمه به روبروش خیره شده بود و حرف میزد خانمه برگشت ببینه به چی زل زده یهو یه صورت با یه عالمه موی سیاه گوشه ی سقف اتاق بعدم که همه ی اتاق پر شد از موی سیاه،
منو بگو چنان ترسیده بودم نمی تونستم کانال عوض کنم صداشو زیاد کردم مرده بودم از ترس که یهو برقا
هم قطع شدن ، چشم چشمو نمی دید نمیدونستم چطوری برم تا اتاق خواب 😅 پریدم بغل شوهرم اونم خوابه خواب پرید از خواب گفت چیشده منم یه بند میگفتم میترسم میترسم اونم بنده خدا بیخبر از همه چیز بغلم کرده بود میگفت نترس چیزی نیس خواب بد دیدی 😆 😅 😅 😅
شما هم خاطره ی ترسیدن دارین !!!؟؟
لطفا شما هم یه خاطره از ترسیدنتون بگین 😉
سالها پیش یه شب بچه هام و شوهرم که خوابیدن هرکار میکردم خوابم نمیبرد فکرکنم ساعت نزدیکای چهار صبح بود پاشدم رفتم تو هال تی وی رو روشن کردم زدم یه کانال خارجی دیدم فیلمش تازه شروع شده گفتم آخ جون بشینم فیلم ببینم یه زن و شوهر خارجی بودن که اومده بودن کره ،صبح شوهره که رفت سرکار زنه یه آدرس از یه آشنای دور داشت که رفت بهش سر بزنه یه پیرزن بود تنها خونه بهم ریخته زنه هم شروع کرد تمیز کردن ...
تااینجاشو داشتین ؛ گفتم چه خوب یه فیلمِ اجتماعیه پاشدم چراغارو خاموش کردم خونه رو تاریک کردم که با خیال راحت بشینم فیلم نگاه کنم ،خلاصه اومدم نشستم با فاصله کم جلو
تی وی یه ذره صدا براش گذاشتم (داشته باشین که چه مادرِ نمونه ایم ،بی صدا داشتم نگاه میکردم ) که ؛ چشمتون روز بد نبینه😅
خانمه تو آشپزخونه بود فکر کنم که صدای پیر زنه اومد رفت ببینه چیشده خانمه به روبروش خیره شده بود و حرف میزد خانمه برگشت ببینه به چی زل زده یهو یه صورت با یه عالمه موی سیاه گوشه ی سقف اتاق بعدم که همه ی اتاق پر شد از موی سیاه،
منو بگو چنان ترسیده بودم نمی تونستم کانال عوض کنم صداشو زیاد کردم مرده بودم از ترس که یهو برقا
هم قطع شدن ، چشم چشمو نمی دید نمیدونستم چطوری برم تا اتاق خواب 😅 پریدم بغل شوهرم اونم خوابه خواب پرید از خواب گفت چیشده منم یه بند میگفتم میترسم میترسم اونم بنده خدا بیخبر از همه چیز بغلم کرده بود میگفت نترس چیزی نیس خواب بد دیدی 😆 😅 😅 😅
شما هم خاطره ی ترسیدن دارین !!!؟؟
لطفا شما هم یه خاطره از ترسیدنتون بگین 😉
۶.۱k
۱۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.