درون حجم اتاقی که سرد و بی نور است

درون حجم اتاقی که سرد و بی نور است
زنی نشسته کنارم که از خودش دور است

تمام زندگی اش چون کلاف سر درگم
شبیه نقطه ی پایان گرفته و کور است

زبان خواهش اورا کسی نمیفهمد
درون خانه ی خود غریب و مهجور است

میان خواب شبانه ،همیشه میبیند
که درلباس سپید عروسی و تور است

اگرچه میپرد از خواب خوش و میبیند
که درلباس سیاه زنانه محصور است

تمام دلخوشی اش از سیاه تقدیرش ....
که گیسوان بلندش طلایی و بور است

سپرده لاشه ی بیجان ارزویش را
به خاک سرد اتاقی که نام ان گور است

چگونه بارقه های جسارتش گم شد ؟
چگونه شد که به "جنس ضعیف"مشهور است؟

تمام دغدغه اش از میان پرسشها
همین و بس که غذا بی نمک شده ؟ شور است؟


درون خلوت خود بیصدا چه میگوید ؟
به مرگ باور خود تن نمیدهم ...زور است ؟

ولی در اخر قصه به جرم عصیانش
به مزه کردن تلخ سکوت مجبور است
دیدگاه ها (۷)

یادمان باشدکه: "حق الناس " ...

آمدی لیلی ولی مجنون از اینجا رفته است...خسته شد از بی وفایی ...

بگذﺭ ﺍﺯ " ﻧﯽ "" ﻣﻦ " ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ...ﻭﺯ "ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻫﺎ" ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨ...

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشددر دام مانده صید، صیاد رفته ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط