لعنتی جان خودت را این همه

لعنتی جان خودت را این همه
دریغ نکن ، گاهی تماسی برقرار کن
بگذار صدایت دلیل
نفسهای شب باشد
بگذار از پشتِ دریچه های گوشی ام
ببوسمت ، ببوسی ام
و تمام کوچه خیابانها را از هر چهار
گوشه ی فصل عاشقی تا کنیم
و جیبِ پیراهنمان بگذاریم
و در کنار تمام قرارهایی که تا به حال
نداشتیم عشق را بغل بگیریم
لعنتی جان بگذار به اندازه ی همین
خطِ باریک هم شده
دوست داشتنت را بغل بگیرم
و به اندازه ی تمام باران های
آمده و نیامده برایت کنارِ پنجره ی
دلتنگی ام ، دلواپسانه بمیرم....
دیدگاه ها (۱)

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

نمی دانم چرا وقتی قرار بوسه نیستباز هم لب‌های خود را ارغوانی...

وقتی رابطه تَمام میشودبزرگترین دردِ آدمی این است کهدرگیر میش...

بیمارِ خنده‌های توام ، بیشتر بخند ...خورشید آرزوی منی ، گرم‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط