رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part43
دیانا:نیکا به ارسلان بگم؟
نیکا:نه تورو خدا یه بلایی سر متین میاره
دیانا: قول میدم هیچکاری نکه
نیکا: باشه بگو
دیانا: ارسیییی
ارسلان: جونم جوجه؟
دیانا: چیزهه...اممممم
ارسلان: چیزی شده؟
دیانا: متین نیکارو زده و لبش پاره شده
ارسلان: متین گوه خورده...نیکااااااااااا
نیکا:هییممممم جانمممم
ارسلان: بیا اینجا ببینممم
نیکا:ج..جانم
ارسلان: دستت رو از کنار لبت بردار ببینم
نیکا: سرم رو به نشونه نه تکون دادم که ارسلان بلند تر از قبل داد زد که چشمامو بستم
ارسلان: گفتممممممم بردارررررررررر
نیکا: اروم دستمو برداشتم که ارسلان یه تنه بهم زد و رف
دیانا: کجا میری؟
ارسلان: پیش متین جون برا یه درس
دیانا: دویدم سمتش دستشو گرفتم و بش گفتم ارسلان توروخدا بیخیال شو
ارسلان: اون گوه خورده دست روش بلند میکنه
دیانا اونی که میبینی خاهر منه نه یه بازیچه که برا متینه فهمیدییی؟
دیانا:باشه ارسلان ولی توروخدا نرو باشه؟ با گریه و هق هق بلندم این حرفارو میگفتم
ارسلان: با انگشت شصتم اشکاشو پاک کردم و بش گفتم هیسس اروم باش باشه نمیرم گرفتمش تو بغلم سرشو گذاشتم رو سینم
دیانا:دستمو دورش حلقه کردم که اون منو بیشتر به خودش فشرد و منم حلقه دستم رو تنگ تر کردم
ارسلان: هیسسس دیگه گریه نکن باشه؟
دیانا:سرمو به نشانه باشه بالا پایین کردم و رفتم سمت نیکا که رو مبل نشسته بود و اروم بلندش کردم و یه قرص خاب آور انداختم تو لیوان آبش و بش دادم تا بخوابه
ارسلان:دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: چیکار میکنی جوجه
دیانا: الان میام بت میگم
ارسلان:باشه بیا
دیانا: رفتم کنارش نشستم و گفتم تو آب نیکا قرص خاب آور ریختم تا بخوابه
ارسلان:.....
part43
دیانا:نیکا به ارسلان بگم؟
نیکا:نه تورو خدا یه بلایی سر متین میاره
دیانا: قول میدم هیچکاری نکه
نیکا: باشه بگو
دیانا: ارسیییی
ارسلان: جونم جوجه؟
دیانا: چیزهه...اممممم
ارسلان: چیزی شده؟
دیانا: متین نیکارو زده و لبش پاره شده
ارسلان: متین گوه خورده...نیکااااااااااا
نیکا:هییممممم جانمممم
ارسلان: بیا اینجا ببینممم
نیکا:ج..جانم
ارسلان: دستت رو از کنار لبت بردار ببینم
نیکا: سرم رو به نشونه نه تکون دادم که ارسلان بلند تر از قبل داد زد که چشمامو بستم
ارسلان: گفتممممممم بردارررررررررر
نیکا: اروم دستمو برداشتم که ارسلان یه تنه بهم زد و رف
دیانا: کجا میری؟
ارسلان: پیش متین جون برا یه درس
دیانا: دویدم سمتش دستشو گرفتم و بش گفتم ارسلان توروخدا بیخیال شو
ارسلان: اون گوه خورده دست روش بلند میکنه
دیانا اونی که میبینی خاهر منه نه یه بازیچه که برا متینه فهمیدییی؟
دیانا:باشه ارسلان ولی توروخدا نرو باشه؟ با گریه و هق هق بلندم این حرفارو میگفتم
ارسلان: با انگشت شصتم اشکاشو پاک کردم و بش گفتم هیسس اروم باش باشه نمیرم گرفتمش تو بغلم سرشو گذاشتم رو سینم
دیانا:دستمو دورش حلقه کردم که اون منو بیشتر به خودش فشرد و منم حلقه دستم رو تنگ تر کردم
ارسلان: هیسسس دیگه گریه نکن باشه؟
دیانا:سرمو به نشانه باشه بالا پایین کردم و رفتم سمت نیکا که رو مبل نشسته بود و اروم بلندش کردم و یه قرص خاب آور انداختم تو لیوان آبش و بش دادم تا بخوابه
ارسلان:دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: چیکار میکنی جوجه
دیانا: الان میام بت میگم
ارسلان:باشه بیا
دیانا: رفتم کنارش نشستم و گفتم تو آب نیکا قرص خاب آور ریختم تا بخوابه
ارسلان:.....
۱.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.