پل p11
(ا.ت ویو)
بعد از حالت تهوع شدید و سرگیجه معدم دیگه تحمل نداشت دست و صورتمو شستم ولی همونجا وایسادم و نشستم کف زمین
بغضم گرفته بود یعنی من نمیتونم یه غذای عادی بخورم
متوجه یونگی نشده بودم که با صداش توجهمو جلب کرد
یونگی : تقصیر خودته
ا.ت : تو چرا اینجایی تو مسترا ام از دستت آرامش نداریم
یونگی : ا.تم نگو اینجور
ا.ت : میشه اینجوری صدام نکنی بدم میاد
زر مفت میزدم خدا میدونست چقدر دلتنگش بودم
یونگی : پرنسسم ....
ا.ت : موسیو ببین اگه یب...
نذاشت حرفمو کامل کنم و منو تو بغلش کشید
جیغ خفه ای کشیدم و بهش نگاه کردم
ا.ت : یونگییی
یونگی : جانم
ا.ت : دلت بازم دردسر میخواد اره؟
یونگی : هیچی برام مهم نیست
ا.ت : بابام دارمون میزنه
یونگی : یه لحظه مرگه ترس نداره که
ا.ت : من تازه فراموشت کردم دوباره اذیتم نکن
با این حرفم دستاش رو آزاد کرد و از بغلش در اومدم
یونگی : کیو دوس داری
ا.ت : برات مهمه ؟
یونگی : آره خیلی
ا.ت : به تو ربطی نداره
یونگی : میدونم هنوز دوسم داری میدونی هنوز دوست دارم .....
سکوت کوتاهی کرد
یونگی : تو میتونی موسیو رو فراموش کنی مادام
بغضم گرفت صورتمو با دستام پوشوندم و سعی کردم که برم اما منو گرفت و صورتمو نگاه کرد جای اشکام رو بوسید و منو تو بغلش جا داد
یهو برادرم با شتاب وارد شد
ته یون : ا.ت بدو برو تو اتاق و لباستو عوض کن یونگی با من بیا
دست یونگی رو کشید و رفت
یونگی : چیشدههه
ته یون : بابام بفهمه داشتی با ا.ت حرف میزنی تیکه تیکمون میکنه
از اتاق اومدم بیرون و لباس جدیدمو مرتب کردم
ته یون و یونگی جوری حرف میزدن انگار از اول مهمونی داشتن بحث میکردن
خواهر یونگی: او ا.ت خوبی
ا.ت : آره لباسمو عوض کردم و بهترم
هه چول : بچه ها چه کار میکنید
حسابی دلتنگ هم بودین
مگه نه یونگی
بجای اون من ترسیدم
توت فرنگیاا پارت جدید 💞🍓
حمایت لطفا فراموش نشه
بعد از حالت تهوع شدید و سرگیجه معدم دیگه تحمل نداشت دست و صورتمو شستم ولی همونجا وایسادم و نشستم کف زمین
بغضم گرفته بود یعنی من نمیتونم یه غذای عادی بخورم
متوجه یونگی نشده بودم که با صداش توجهمو جلب کرد
یونگی : تقصیر خودته
ا.ت : تو چرا اینجایی تو مسترا ام از دستت آرامش نداریم
یونگی : ا.تم نگو اینجور
ا.ت : میشه اینجوری صدام نکنی بدم میاد
زر مفت میزدم خدا میدونست چقدر دلتنگش بودم
یونگی : پرنسسم ....
ا.ت : موسیو ببین اگه یب...
نذاشت حرفمو کامل کنم و منو تو بغلش کشید
جیغ خفه ای کشیدم و بهش نگاه کردم
ا.ت : یونگییی
یونگی : جانم
ا.ت : دلت بازم دردسر میخواد اره؟
یونگی : هیچی برام مهم نیست
ا.ت : بابام دارمون میزنه
یونگی : یه لحظه مرگه ترس نداره که
ا.ت : من تازه فراموشت کردم دوباره اذیتم نکن
با این حرفم دستاش رو آزاد کرد و از بغلش در اومدم
یونگی : کیو دوس داری
ا.ت : برات مهمه ؟
یونگی : آره خیلی
ا.ت : به تو ربطی نداره
یونگی : میدونم هنوز دوسم داری میدونی هنوز دوست دارم .....
سکوت کوتاهی کرد
یونگی : تو میتونی موسیو رو فراموش کنی مادام
بغضم گرفت صورتمو با دستام پوشوندم و سعی کردم که برم اما منو گرفت و صورتمو نگاه کرد جای اشکام رو بوسید و منو تو بغلش جا داد
یهو برادرم با شتاب وارد شد
ته یون : ا.ت بدو برو تو اتاق و لباستو عوض کن یونگی با من بیا
دست یونگی رو کشید و رفت
یونگی : چیشدههه
ته یون : بابام بفهمه داشتی با ا.ت حرف میزنی تیکه تیکمون میکنه
از اتاق اومدم بیرون و لباس جدیدمو مرتب کردم
ته یون و یونگی جوری حرف میزدن انگار از اول مهمونی داشتن بحث میکردن
خواهر یونگی: او ا.ت خوبی
ا.ت : آره لباسمو عوض کردم و بهترم
هه چول : بچه ها چه کار میکنید
حسابی دلتنگ هم بودین
مگه نه یونگی
بجای اون من ترسیدم
توت فرنگیاا پارت جدید 💞🍓
حمایت لطفا فراموش نشه
۲.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.