انگشتر

انگشتر

رفتیم توی کمپ اسرای عراقی. توی آن همه،یک اسیر ناراحت و درهم،کز کرده بود یه گوشه.
علی آقا رفت سروقت او.دستی روی سر او کشید.
عراقی سفره دلش رو باز کرد که:
«یه انگشتری یادگاری از خانواده ام داشتم،یه رزمنده ایرانی به زور اون رو از دستم در آورد!»
علی آقا،این رو که شنید انگشتر خودش رو درآورد و کرد توی انگشت اسیر عراقی.
یه تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه کمپوت گیلاس براش باز کرد.
اسیر عراقی زیر و رو شده بود.
 شهید علی چیت سازان
دیدگاه ها (۵)

شهید چمران:آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند آنان که...

مهجوریت قرآن تنها از آن وجه نیست که در طاقچه ها محبوس مانده ...

بوی ناب بهشت میدهد همه ی نامهای قشنگ تو...و میگذارمشان روی ز...

همیشه “حباب ها ” قربانی هوای درون خویش اند… پر از خالی…پ.ن: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط