پدرم میگفت

#پدرم میگفت :
#محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
#که باد با خود می برد ....
#محبتت را به آب جویی بریز
که با ریشه ها عجین شود....
#ریشه ها هرگز اسیر باد نیست....
#مادرم میگفت :
#پروانه ی محبتت را
#به تار عنکبوتی بینداز که سیر نباشد
#محبتت را به خانه ی دلی بنشان
#که خیال بیرون شدن ندارد .
ویاد معلمم بخیر:
#هر وقت به آخر خط میرسیدیم میگفت :
#نقطه سر خط .....
#مهربانتر از خودت
#با دیگران باش ....
#با بدی های دیگران دل خویش را
#به سیاهی نیالاییم
#همواره....
#ساز سادگیمان کوک باشد
نگاهمان امیــــــــــدوار




@,,,,D
دیدگاه ها (۶)

ﭼﺸﻢ به ﺭﺍﻩ ﮐﺴﯽ ﺑﻤﺎﻥ کهﺁﻣﺪﻧﺶﺑﻮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺪﻫﺪ...ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺶ ...

گاهے وقتا تو رابطه هانیازے نیست طرف بهت بگه:برو !همین که ساع...

بوی یلدا را میشنوی...؟انتهای خیابان آذر ...باز هم قرار عاشقا...

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط