حبیب آقا نه کافه رفته است
حبیب آقا نه کافه رفته است،
نه کتاب خوانده است
و نه سیگار برگ برلب گذاشته
و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است
و نه ولنتاین میداند چیست!
اما صدیقه خانم که مریض شد،
شبها کار میکرد
و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد،
خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم
ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد،
نمایش نمیداد...
نه کتاب خوانده است
و نه سیگار برگ برلب گذاشته
و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است
و نه ولنتاین میداند چیست!
اما صدیقه خانم که مریض شد،
شبها کار میکرد
و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد،
خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم
ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد،
نمایش نمیداد...
- ۳.۵k
- ۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط