فیک ته
فیک ته
ویو ته
مهمونی تموم شد رفتم یونا رو بردم تو انباری انقد زدمش که کار به بیمارستان کشید وقتی یونا رو مرخص کردن فهمیدم ات چقد بهتره به کوک هم گفتم میا رو ول کنه
ویو کوک
انقد حالم بد بود که حد نداشت چون ته گفت که میا و یونا یه هر..ن خیلی ناراحت بودم پس گفتم به ته که بریم بار
ویو ات
اربا بلاخره فهمید که اون دوتا یه مشت هر ..ن خدا رو شکر ولی از یه طرف نگران ارباب بودم چون خیلی حالش بد بود الان هم می خوان برن با دوستش بار
ویو ته
کوک قبول کرد که باهم بریم ساعت یازده برگشتیم رفتم عمارت خودم کوک هم اومد عمارت پیشم دلم برا ات تنگ شده بود
ته :کوکی دلم برا ات تنگ شده بش نیاز دارم
کوک:من تازه قدر سانا رو فهمیدم منم دوسش دارم
بیا پایین
یاح یاح یاح
و ........ اسمات😐(چیه می دونم ذهنتون تو این کاره حرفه ای پس خوتون یه چیزی فکر کنید)
ویو ات
ارباب اومد و اومد طرف کولم کردو بردم تو اتاق خودش
و ...همون اسمات دیگه (راستی یادم رفت بگم وقتی تصور کردید برید ذهنتون رو با اسید بشورید)
تا پارت بعد خدافظ
ویو ته
مهمونی تموم شد رفتم یونا رو بردم تو انباری انقد زدمش که کار به بیمارستان کشید وقتی یونا رو مرخص کردن فهمیدم ات چقد بهتره به کوک هم گفتم میا رو ول کنه
ویو کوک
انقد حالم بد بود که حد نداشت چون ته گفت که میا و یونا یه هر..ن خیلی ناراحت بودم پس گفتم به ته که بریم بار
ویو ات
اربا بلاخره فهمید که اون دوتا یه مشت هر ..ن خدا رو شکر ولی از یه طرف نگران ارباب بودم چون خیلی حالش بد بود الان هم می خوان برن با دوستش بار
ویو ته
کوک قبول کرد که باهم بریم ساعت یازده برگشتیم رفتم عمارت خودم کوک هم اومد عمارت پیشم دلم برا ات تنگ شده بود
ته :کوکی دلم برا ات تنگ شده بش نیاز دارم
کوک:من تازه قدر سانا رو فهمیدم منم دوسش دارم
بیا پایین
یاح یاح یاح
و ........ اسمات😐(چیه می دونم ذهنتون تو این کاره حرفه ای پس خوتون یه چیزی فکر کنید)
ویو ات
ارباب اومد و اومد طرف کولم کردو بردم تو اتاق خودش
و ...همون اسمات دیگه (راستی یادم رفت بگم وقتی تصور کردید برید ذهنتون رو با اسید بشورید)
تا پارت بعد خدافظ
۱۱.۶k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.