سلامم دوستان بالاخره اومدم پارت بگذارم بالاخره بعد قرن ها
سلامم دوستان بالاخره اومدم پارت بگذارم بالاخره بعد قرن ها بخاطر یک شخص خاص و خودش میدونه و می خوام ازش معذرت خواهی کنم که همیشه شوخی های مسخره باهاش میکنم و توی ایتا همیشه بهش میگم پارت میدم پارت میدم و بجاش میرم خوش میگذرونم و قولامو عمل نمی کنم چون ببینید من بعد از این که پیجم مسدود شد کلن قلبم شکست💔 و ترسیدم نکنه دوباره مسدود شم پس کمک کم داشتم تصمیم میگرفتم پارت ندم دیگه... و می خوام پارت بدم ترو خداااا گزارشش نکنین o(╥﹏╥)o اما خلاصه می خوام پارت بدم یک توضیح واسه کسایی که منو تازه شناختن ببینید این پارت29 هست و اگر می خواید بدونید که داستان پارتام از کجا شروع شد برید به پیج قبلیم chuyar@
و تمام شد خلاصه محیا ببخشید o(╥﹏╥)o
پارت 29
چویا: اخیششش رفتتت منم این کثافتتت خونه رو تمیز کنمم o(╥﹏╥)o
*درحال تمیز کردن خونه دازای که همه جاش کثیفههه*
*ناگهان یک قاب عکسی رو تو کمد دازای میبینه و...*
چویا: هننن این دیگه چیه؟*دیدن قاب عکس و عصبی شدن چون اون قاب عکس داشت دازای و یک خانوم دیگه رو نشون میداد که همدیگرو داشتن بغل میکردن و خانومه دست دازایو گرفته بود و خیلییی شبیه زوج ها بودن o(╥﹏╥)o *
چویا:*عصبی شدن*اونننن دوستت دخترر داشته قبل از منن و به منن نگفتهههههه
دازاییییییی*عصبی شدن*کیی گفته من عصبیمم همهه چی ارومهه...... ازتت متنفرمم دازایییی.....*رفتن به بار* بار: نوشیدنی خونه o(╥﹏╥)o
*خوردن کلیی پتروس و مست شدن*
چویا؛ د... دازاییییی ازتــ.ــــــــــــــــــــ. متنفرممممم بخاطر تو........
گارسون: متسفم ولی زیاد نوشیدنی خوردین اما هر طور که مایلید ʕ ꈍᴥꈍʔ
چویا: همینیه که هستتتتتت o(╥﹏╥)o
گارسون: بله U^ェ^U
*در همین حال دازای داشت از سر کار برمیگشت که چویا رو از شیشه مغازه دید *
دازای: اهههه چیبی مننننممم اونجاستتت اخی میرم دنبالششش (✪‿✪) U^ェ^U o(╥﹏╥)o ولیی صبرر کننن تو باررر چیکار میکنه الان پدرمو در میاره o(╥﹏╥)o وقتی مست نیکنه هر چی از دهنش بپره میگه o(╥﹏╥)o
و تمام شد خلاصه محیا ببخشید o(╥﹏╥)o
پارت 29
چویا: اخیششش رفتتت منم این کثافتتت خونه رو تمیز کنمم o(╥﹏╥)o
*درحال تمیز کردن خونه دازای که همه جاش کثیفههه*
*ناگهان یک قاب عکسی رو تو کمد دازای میبینه و...*
چویا: هننن این دیگه چیه؟*دیدن قاب عکس و عصبی شدن چون اون قاب عکس داشت دازای و یک خانوم دیگه رو نشون میداد که همدیگرو داشتن بغل میکردن و خانومه دست دازایو گرفته بود و خیلییی شبیه زوج ها بودن o(╥﹏╥)o *
چویا:*عصبی شدن*اونننن دوستت دخترر داشته قبل از منن و به منن نگفتهههههه
دازاییییییی*عصبی شدن*کیی گفته من عصبیمم همهه چی ارومهه...... ازتت متنفرمم دازایییی.....*رفتن به بار* بار: نوشیدنی خونه o(╥﹏╥)o
*خوردن کلیی پتروس و مست شدن*
چویا؛ د... دازاییییی ازتــ.ــــــــــــــــــــ. متنفرممممم بخاطر تو........
گارسون: متسفم ولی زیاد نوشیدنی خوردین اما هر طور که مایلید ʕ ꈍᴥꈍʔ
چویا: همینیه که هستتتتتت o(╥﹏╥)o
گارسون: بله U^ェ^U
*در همین حال دازای داشت از سر کار برمیگشت که چویا رو از شیشه مغازه دید *
دازای: اهههه چیبی مننننممم اونجاستتت اخی میرم دنبالششش (✪‿✪) U^ェ^U o(╥﹏╥)o ولیی صبرر کننن تو باررر چیکار میکنه الان پدرمو در میاره o(╥﹏╥)o وقتی مست نیکنه هر چی از دهنش بپره میگه o(╥﹏╥)o
۱۸.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.