گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره میچسبانید.
شوق میآمد، دست در گردن حس میانداخت.
فکر، بازی میکرد.
سهراب سپهری
شوق میآمد، دست در گردن حس میانداخت.
فکر، بازی میکرد.
سهراب سپهری
۱.۹k
۱۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.