گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره میچسبانید

گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید.
شوق می‌آمد، دست در گردن حس می‌انداخت.
فکر، بازی می‌کرد.

سهراب سپهری
دیدگاه ها (۱)

آه من است در دل شبهای انتظارطومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رس...

تمام روزها یک روزند؛تکه‌تکه میان شبی بی‌پایان ...!شمس لنگرود...

#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤 #السلام_علیک_یا_قمر_بنی...

یه آشپز خلاق محتویات داخلی رو کنار پیراشکی هاش مینویسه

گاه تنهایی صورتش را به پَس پنجره میچسبانید.

هع، بهم می گفت عاشقمه خودش رفت و ترکم کرد همه چیزم انداخت گر...

رمان فیک پارت 8که یهو صدای داد شلیک امددیدم امیر مشتش زد به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط