رمان فیک پارت

رمان فیک پارت 8
که یهو صدای داد شلیک امد
دیدم امیر مشتش زد به دیوار در رفت
7تا بادیگارد تو اتاق بود که 3تاشون با امیر رفتن
و 4تاشون موندن پیش من
یهو دیدم ولیم هندی شد
یکی قلاب انداخت به پنجره پنجره پشت تخت و فهمیدم جونکوکه
پس منم پامو زدم به تخت گفتم پا من بود اوناهم باور کردن
یه 5تاادم از پنجره کشیدن بالا امدن
اول چند تا مرد سیاه پوش امدن هیکلی امدن مثل سگ اون 4تا بادیگارد هارو زدن
که بعدش جونکوکم امد بالا
یه چهره نگران امد سمتم
ج:ببینم چیزیت نشد که؟؟ بهت دست زد؟
ل:خواستم یکم لوس کنم خودمو اگه دختر تو این موقعیت 😒🤦‍♀️
بهش گفتم
اگه اون شلیکو نمیکردی معلوم نبود زنده میموندم
اینو گفتم رومو کردم اونور
اونم هی نازمو کشید قربون صدقم رفت
اما قبول نکردم
ج:اع که اینطور
ل:یهو بلند شد لبخند شیطانی زد هنوز دستام بسته بود
منو گرفت محکم ل.بامو بوسید گاز گرفت بعدشم گردنمو
ج:اشتی نکنی بدتر میشه😈
ل:لال شدم گفت که اینطور دوباره لبامو بدتر از قبل بوسید با قالب پرید پایین که یه دفعه...
بچها حس کردم زیادی رمانام طولانی و هیجانی نداره پس این پارت کم تر گذاشتم
یکم حرصتون بدم🤣رمانو کمتر گذاشتم اماا شرط بیشتر
شرط کامنت ها 30تا
دیدگاه ها (۴۰)

ببخشید یه دور نوشتم از سال نشد کامل پاک شد مجبورشدم از اول ب...

بچه ها میخوام از الان رای گیری کنمتا 3شنبه وای میسم رمان بعد...

استایل لیسا

رمان فیک پارت 7 اره درسته دیگه پارت هفت؟؟ خب از همین الان شر...

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۱۱ویو جونکوکخیلی اعصابم به هم ریخته بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط