از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم،
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم،
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم!
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،
یک عمر نمیدیدیم، در خویش چهها داریم!
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را،
تیغیم و نمیبُریم، ابریم و نمیباریم!
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب،
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست،
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم!
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته،
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم!
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست،خود را به که بسپاریم؟
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم!
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،
یک عمر نمیدیدیم، در خویش چهها داریم!
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را،
تیغیم و نمیبُریم، ابریم و نمیباریم!
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب،
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست،
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم!
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته،
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم!
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست،خود را به که بسپاریم؟
۲.۶k
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.