چرا نمی کشد مرا خدای چشمهای تو

چرا نمی کُشد مرا ، خدای چشم‌های تو
میان آب و آتشم برای چشم‌های تو
قسم به ساحت غزل ، دقیقه ای هزار بار
دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو
چقدر با ستاره ها به لحن ِ آب و آینه
شبانه حرف می زنم به جای چشم‌های تو
از آن شبی که دیدمت ، همان یکی دو قرن پیش
نشسته ام کنار دل ، به پای چشم‌های تو
سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد
خدا کند که بشنوم صدای چشم‌های تو
اگر چه شرم می کنم بگویمت که شاعرم
ولی تمام این غزل ، فدای چشم‌های تو
دیدگاه ها (۱)

از قوی بودن خسته ام! دلم یک شانه می خواهد، تکیه دهم به آن و ...

قطار می رودتو می رویتمام ایستگاه می رودو من چقدر ساده امکه س...

ای کاش خدا کمی صبر می کرد!هنوز آماده نبودم برای “بزرگ شدن”

شبگردیِ این روحِ خیس پایان یافته _ روحِ روز می‌خواهد ؛ تا آغ...

‍میوه لبهای تودر زیر باران چیدنی استچشم تو کهنه شرابی تا ابد...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط