زندگی در ورایِ بودن !...
زندگی در ورایِ بودن !...
نمی دانم
ریشه ام در زمین بود
یا در آسمان
شاید ریشه ام در رویا بود ، رویایی که اسیرش بودم
اما
در رویای ساختگیم اثری از گرمی و عشق نبود
در خود بودم ، فرو خورده و غمگین
تا شبی
از دوردستهای دور
انجایی که فقط تلخی و سیاهی بود
ستاره ای نقره فام در شب هستی ام طلوع کرد
و من اسیر گهواره ی رقصان چشمانش شدم
گهواره نور، گهواره امید
گهواره عشق
و ارمیدم
رها
سرخوش
عاشق
ارام
یک پروانه می تواند زندگی ادم را نجات دهد
حتی کورها می توانند نور را ببینند
کافیست انسان مهربانی با انها حرف بزند
.
.
.
بخشی از کتاب اسیر گهواره،کریستین بوبن
نمی دانم
ریشه ام در زمین بود
یا در آسمان
شاید ریشه ام در رویا بود ، رویایی که اسیرش بودم
اما
در رویای ساختگیم اثری از گرمی و عشق نبود
در خود بودم ، فرو خورده و غمگین
تا شبی
از دوردستهای دور
انجایی که فقط تلخی و سیاهی بود
ستاره ای نقره فام در شب هستی ام طلوع کرد
و من اسیر گهواره ی رقصان چشمانش شدم
گهواره نور، گهواره امید
گهواره عشق
و ارمیدم
رها
سرخوش
عاشق
ارام
یک پروانه می تواند زندگی ادم را نجات دهد
حتی کورها می توانند نور را ببینند
کافیست انسان مهربانی با انها حرف بزند
.
.
.
بخشی از کتاب اسیر گهواره،کریستین بوبن
۵۲۳
۲۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.