هرکی فکر میکنه نمیترسه بگه
هرکی فکر میکنه نمیترسه بگه
امشب همشو میزارم از ساعت 11به بعد
داستان ترسناکن
خواهشن هرکی بیداره بگه
ند روز پیش چند نفر رو بی هوش زیر یه پل پیدا کرده بودند و برده بودنشون بیمارستان . منم تو اون بیمارستان بودم چون یکی از دوستام تصادف کرده بود رفته بودم پیشش.وقتی اونا بهوش اومدن از پرستار پرسیدم واسه چی اینا رو اوردن اینجا گفت: منم نمیدونم فعلا که دارن حزیون میگن.پرسیدم چی میگن؟ اول نمی خواست جوابمو بده بعد از کلی اصرار گفت اینارو دیشب وقتی بی هوش افتاده بودن زیر پل بهشت زهرا پیدا کردن و اوردن اینجا الانم ازشون پرسیدم چی شده؟ یکی شون گفت دیشب با بچه ها قرار گذاشتیم بریم بهشت زهرا ببینیم کی میتونه بیشتر از همه تنهایی اون ته قبرستان بمونه هر کدوممون چند دقیقه موندیم همه مون ترسیده بودیم اما وقتی به هم رسیدیم یه نفس راحت کشیدیم راه افتادیم که بریم خونه، خیالمون راحت شده بود که دیگه هیچ اتفاقی برامون نمی افته وسط راه همش احساس میکردیم دارن دنبالمون میان اما هیچ کس پشت سرمون نبود.یه دفعه دیدیم یه صدا از توی یه کانال که نزدیک غسال خونه[/size] کنده بودند داره میاد.گفتیم شاید یکی اتفاقی براش افتاده باشه یکی از دوستام رفت تو کانال اما یه دفعه صدای فریادشو شنیدیم وفقط دیدم از کانال اومد بیرون و شروع کرد به دویدن.ماهم دنبالش دویدیم وقتی بهش رسیدیم از ترس زبونش بند اومده بود وقتی یه کم آروم شد فقط تونست بگه جن.حرفشو باور نکردیم گفتیم شاید خیالاتی شده به راه ادامه دادیم تا رسیدیم نزدیک پل همون صدارو دوباره شندیم اعتنایی نکردیم رسیدیم زیر پل یه نفر اونجا نشسته بود ازش پرسیدم آقا چرا اینجا نشستی؟ جواب نداد رفتم جلو تر یه دفعه سرشو بر گر دوند یه صورت دیدم با دوتا دندون بزرگ که از دهنش اومده بود بیرون که بلند شد و اومد سمتم بعد از اون هیچی نفهمیدم.الانم که تو بیمارستانم.
امشب همشو میزارم از ساعت 11به بعد
داستان ترسناکن
خواهشن هرکی بیداره بگه
ند روز پیش چند نفر رو بی هوش زیر یه پل پیدا کرده بودند و برده بودنشون بیمارستان . منم تو اون بیمارستان بودم چون یکی از دوستام تصادف کرده بود رفته بودم پیشش.وقتی اونا بهوش اومدن از پرستار پرسیدم واسه چی اینا رو اوردن اینجا گفت: منم نمیدونم فعلا که دارن حزیون میگن.پرسیدم چی میگن؟ اول نمی خواست جوابمو بده بعد از کلی اصرار گفت اینارو دیشب وقتی بی هوش افتاده بودن زیر پل بهشت زهرا پیدا کردن و اوردن اینجا الانم ازشون پرسیدم چی شده؟ یکی شون گفت دیشب با بچه ها قرار گذاشتیم بریم بهشت زهرا ببینیم کی میتونه بیشتر از همه تنهایی اون ته قبرستان بمونه هر کدوممون چند دقیقه موندیم همه مون ترسیده بودیم اما وقتی به هم رسیدیم یه نفس راحت کشیدیم راه افتادیم که بریم خونه، خیالمون راحت شده بود که دیگه هیچ اتفاقی برامون نمی افته وسط راه همش احساس میکردیم دارن دنبالمون میان اما هیچ کس پشت سرمون نبود.یه دفعه دیدیم یه صدا از توی یه کانال که نزدیک غسال خونه[/size] کنده بودند داره میاد.گفتیم شاید یکی اتفاقی براش افتاده باشه یکی از دوستام رفت تو کانال اما یه دفعه صدای فریادشو شنیدیم وفقط دیدم از کانال اومد بیرون و شروع کرد به دویدن.ماهم دنبالش دویدیم وقتی بهش رسیدیم از ترس زبونش بند اومده بود وقتی یه کم آروم شد فقط تونست بگه جن.حرفشو باور نکردیم گفتیم شاید خیالاتی شده به راه ادامه دادیم تا رسیدیم نزدیک پل همون صدارو دوباره شندیم اعتنایی نکردیم رسیدیم زیر پل یه نفر اونجا نشسته بود ازش پرسیدم آقا چرا اینجا نشستی؟ جواب نداد رفتم جلو تر یه دفعه سرشو بر گر دوند یه صورت دیدم با دوتا دندون بزرگ که از دهنش اومده بود بیرون که بلند شد و اومد سمتم بعد از اون هیچی نفهمیدم.الانم که تو بیمارستانم.
- ۲.۷k
- ۳۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط