محمدعلی کلی وحجاب دخترش
#محمدعلی_کلی_وحجاب_دخترش
محمد علی کلی(قهرمان بوکس جهان) دخترش را اینگونه به داشتن حجاب تشویق کرد
هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف میزند:
بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم.. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور بود.
زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچکترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم.من و خواهرم لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمدهی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود
تا ما را بترساند و با ما شوخی کند. وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدررا بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و
سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمیرود!
چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت:
هانای عزیزم! همهی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهاناند.
گفت:
– کجا میتوانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها
خاک پنهان شده است.
– کجا میتوانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوستهی سخت صدفها.
– کجا میتوانی طلا به دست بیاوری؟
در اعماق معادن، که زیر لایههایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.
سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت:
دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛
بسیار با ارزشتر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کمتر است، آنگونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دست دیگران قرارنگیری و ارزشت کم نشود)
محمد علی کلی(قهرمان بوکس جهان) دخترش را اینگونه به داشتن حجاب تشویق کرد
هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف میزند:
بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم.. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور بود.
زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچکترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم.من و خواهرم لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمدهی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود
تا ما را بترساند و با ما شوخی کند. وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدررا بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و
سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمیرود!
چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت:
هانای عزیزم! همهی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهاناند.
گفت:
– کجا میتوانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها
خاک پنهان شده است.
– کجا میتوانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوستهی سخت صدفها.
– کجا میتوانی طلا به دست بیاوری؟
در اعماق معادن، که زیر لایههایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.
سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت:
دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛
بسیار با ارزشتر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کمتر است، آنگونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دست دیگران قرارنگیری و ارزشت کم نشود)
۱.۰k
۰۸ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.