این متن قشنگه!
این متن قشنگه!
درد و دل خیلی از ماهاست ...
✖ ️من الان دلم کیک شکلاتی میخواد…
الان میخواد؛همین الان!!! ندارم ولی!
لواشک دارم ولی کیک شکلاتی ندارم!!!
باید تا فردا که قنادی ها باز میشه صبر کنم.
معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتی بخواد…
من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتی میخواد و ندارم؛ ندارم دیگه
ولی خب دلم میخواد اما ندارم
ولی خب…اما…ولی…اما………
یه روز مامانم اومد خونه گفت:زود باش
گفتم:چی رو؟!
گفت:سوپرایزه!
مبل ها و فرش و ناهار خوری و کلا دکور خونه رو توو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدن…
هول شد از خوشحالی؛ گفت:چشماتو ببند
چشمامو بستم دستمو گرفت برد دم در؛ در رو باز کرد گفت حالا چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکی…
همونی که ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم
خیلی جا خورده بودم
گفت:چی میگی؟!
گفتم چی بگم؟! میگم:حالا؟!؟!؟! الان؟! واقعا حالا؟!؟!
بیشتر ادامه ندادم پیانو رو اوردن گذاشتن اون جای خالی توی خونه که مامان خالی کرده بود
من هم رفتم توی اتاقم نمیخواستم بزنم توی پرش ولی هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه الان پیانو به چه درد من میخوره!! من که خیلی سال از داشتنش دل کندم!!
ده سالی توی خونمون خاک خورد و آخرش مامانم بخشید به نوه ی عموم…
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال از خودم بز رگتر بود رفت فرانسه اونجا با یه زن فرانسوی که چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد
منم که نمیخواستم باور کنم از دست دادمش
شروع کردم برا خودم داستان ساختن
ته داستانمم اینجوری تموم میشد که یه روزی برمیگرده وسط داستانم اینجوری بود که داره همه ی تلاششو میکنه که برگرده و اون وسطا هم گاهی به من از فرانسه زنگ میزد و ابراز دلتنگی میکرد
بعد از هفت سال خیالبافی دیدم چاره ای ندارم جز اینکه با واقعیت کنار بیام شروع کردم به دل کندن
من هی دل کندم و هی خوابشو دیدم که برگشته
دوباره دل کندم و باز خوابشو دیدم که برگشته
تا اینکه بالاخره دل کندم
چند سال بعدش…
توو فیس بوک پیدا کردیم همو…
اومد حرف بزنه؛ گفتم: حالا؟! واقعا الان؟! من خیلی وقت که دل کندم!!!
یه دوستی داشتم کاسه ی صبرش خیلی بزرگ بود
عاشق یه پسری شده بود که فقط یه ماه باهاش دوست بود
اون یه ماه که تموم شده بود پژمان رفته بود پی زندگیش و سایه مونده بود با حوضش!
بعد چند سال یه روز بهش گفتم:دل بکن خودت میدونی که پژمان برنمیگرده
گفت ولی من صبر میکنم هر کاری هم که لازم باشه میکنم
یه سال بعد رفت پیش یه دعا نویس…
شش ماه بعد با پژمان ازدواج کرد اون روزا دوست بیچاره ام خیلی خوشحال بود
به خودم گفتم حتما استثنا هم وجود داره!
دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن
پیداش کردم خیلی عصبانی بود
پرسیدم چی شده؟!
گفت پژمان اونی نبود که فکر میکردم
گفتم:پژمان همونی بود که تو فکر میکردی ولی اونی نبود که الان میخواستی؛ پژمان اونی بود که تو اون روزا؛ همون چندسال قبل ترا میخواستی که باشه و وقتی نبود باید دل می کندی!
من الان دلم کیک شکلاتی میخواد؛ الان… ولی…
(رخساره ابراهیم نژاد
درد و دل خیلی از ماهاست ...
✖ ️من الان دلم کیک شکلاتی میخواد…
الان میخواد؛همین الان!!! ندارم ولی!
لواشک دارم ولی کیک شکلاتی ندارم!!!
باید تا فردا که قنادی ها باز میشه صبر کنم.
معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتی بخواد…
من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتی میخواد و ندارم؛ ندارم دیگه
ولی خب دلم میخواد اما ندارم
ولی خب…اما…ولی…اما………
یه روز مامانم اومد خونه گفت:زود باش
گفتم:چی رو؟!
گفت:سوپرایزه!
مبل ها و فرش و ناهار خوری و کلا دکور خونه رو توو ده دقیقه عوض کرد و زنگ در رو زدن…
هول شد از خوشحالی؛ گفت:چشماتو ببند
چشمامو بستم دستمو گرفت برد دم در؛ در رو باز کرد گفت حالا چشماتو باز کن
چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکی…
همونی که ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم
خیلی جا خورده بودم
گفت:چی میگی؟!
گفتم چی بگم؟! میگم:حالا؟!؟!؟! الان؟! واقعا حالا؟!؟!
بیشتر ادامه ندادم پیانو رو اوردن گذاشتن اون جای خالی توی خونه که مامان خالی کرده بود
من هم رفتم توی اتاقم نمیخواستم بزنم توی پرش ولی هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه الان پیانو به چه درد من میخوره!! من که خیلی سال از داشتنش دل کندم!!
ده سالی توی خونمون خاک خورد و آخرش مامانم بخشید به نوه ی عموم…
یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال از خودم بز رگتر بود رفت فرانسه اونجا با یه زن فرانسوی که چند سال ازش بزرگتر بود ازدواج کرد
منم که نمیخواستم باور کنم از دست دادمش
شروع کردم برا خودم داستان ساختن
ته داستانمم اینجوری تموم میشد که یه روزی برمیگرده وسط داستانم اینجوری بود که داره همه ی تلاششو میکنه که برگرده و اون وسطا هم گاهی به من از فرانسه زنگ میزد و ابراز دلتنگی میکرد
بعد از هفت سال خیالبافی دیدم چاره ای ندارم جز اینکه با واقعیت کنار بیام شروع کردم به دل کندن
من هی دل کندم و هی خوابشو دیدم که برگشته
دوباره دل کندم و باز خوابشو دیدم که برگشته
تا اینکه بالاخره دل کندم
چند سال بعدش…
توو فیس بوک پیدا کردیم همو…
اومد حرف بزنه؛ گفتم: حالا؟! واقعا الان؟! من خیلی وقت که دل کندم!!!
یه دوستی داشتم کاسه ی صبرش خیلی بزرگ بود
عاشق یه پسری شده بود که فقط یه ماه باهاش دوست بود
اون یه ماه که تموم شده بود پژمان رفته بود پی زندگیش و سایه مونده بود با حوضش!
بعد چند سال یه روز بهش گفتم:دل بکن خودت میدونی که پژمان برنمیگرده
گفت ولی من صبر میکنم هر کاری هم که لازم باشه میکنم
یه سال بعد رفت پیش یه دعا نویس…
شش ماه بعد با پژمان ازدواج کرد اون روزا دوست بیچاره ام خیلی خوشحال بود
به خودم گفتم حتما استثنا هم وجود داره!
دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن
پیداش کردم خیلی عصبانی بود
پرسیدم چی شده؟!
گفت پژمان اونی نبود که فکر میکردم
گفتم:پژمان همونی بود که تو فکر میکردی ولی اونی نبود که الان میخواستی؛ پژمان اونی بود که تو اون روزا؛ همون چندسال قبل ترا میخواستی که باشه و وقتی نبود باید دل می کندی!
من الان دلم کیک شکلاتی میخواد؛ الان… ولی…
(رخساره ابراهیم نژاد
۹.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.