دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنندآمد روبرویم ایستاد

دخترها به راحتی نمیتوانند درکش کنند...آمد روبرویم ایستاد چشم هایش را بست بعد پلکش را آرام باز کرد،سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یکدست تر و سبک تر بود.
بعد سیاهی چشمانش را دوخت به من. گفت دوستم داری هنوز؟
گفتم همیشه دوستت داشته ام.
گفت فقط و فقط من را دوست داری؟
گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم.
گفت دروغ می گویی.
گفتم راست می گویم.
آنوقت راهش را کشید و رفت.
حالا من ایستاده ام اینجا...
منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند.
این مساله خیلی مهمی است که دخترها به راحتی نمی توانند درکش کنند؛
عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش می گوید دروغ می گویی،دروغ گفته باشد.....
دیدگاه ها (۱۴)

شده ایم نسلی از جنس شکستگیبغض و خستگی به ظاهر اول چلچلیمان ا...

حتی اگر مقصر هم بود ، با یک عذر خواهی سر و‌تهش را هم می آورد...

داستانک:عاشقش بود...هروقت حرف عشق و عاشقی پیش می‌آمد، چشمانش...

خیلی از ما بزرگترین اشتباه زندگیمون رو نتیجه یک اعتماد می دو...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط