دستمو یک مافیا♡
دستمو _یک_مافیا♡
پارت 2
+ا. اقا
_نترس منکه باهات کاری ندارم
دستشو رو صورتم کشید که از ترس به خودم لرزیدم
_اخی بیبی کوچولوم ترسیده
+م. من......ش. شما شمارمو از کجا اوردید
_مثل اینکه بادت رلته من مافیام هوم؟
+ببخشید یادم نرفته ولی من نمیخوام از کارم اخراج شم من میرم مدرسه نمیتونم سر وقت برم رستوران
_من با بابام حرف میزنم هم حقوقت رو بیشتر کنه هم کمتر بهت گیر بده
+ممنونم
_فقط اینو بزن به حساب دوستیمون چون منم تو همون مدرسه درس میخونم
+عا چه خوب......خوب با من چیکار داشتید
_میخواستم بگم باهام باش
+چ.چی
_خوشم نمیاد یه حرفو دوباره تکرار کنم
از این به بعد تو مال منی پس مراقب رفتارت باش درضمن تو مدرسه هرکی برات قلدری کرد بم بگو شنیدی؟
کاملا شوکه شده بودم اینو میشد حتی از صورتم هم میشه خوند خودمو جمع جور کردمو گفتم
+ب. باشه
_حالا برو بیبی
+هوم
وااای خدااااایاااا چرا بهم میگی بیبی اخه اونم بیبی کوچولو اخهههه ایشششش
رفتم رو تختم دیدم برام پیلم اومد جونکوک بود
*وارد پیام بازی میشویم😂*
_بیبی
+چیزه میشه اسممو بگید؟
_نچ بیبی بیشتر بهت میاد
+اخه من راحت نیستم
_عادت کن بهش
+فقط شما چند سالتونه؟
_۲۵سالمه چطور؟
+شما خیلی ازم بزرگ ترین من ۱۶ سالمه
_مشگل داره سن فقط یه عدده بعدشم من از دخترای کم سن خوشم میاد چون شر شیطون بازیگوشن و میدونم که تو بخواطر خوانوادت نمیتونی دختری کنی
+ممنونم ولی من........
_ولی من نداره شبت بخیر کوچولوم
+شب شماهم بخیر
*پیش کوک*
وای این دختر قلبمو به لرزه میندازه چقدر جذاب اخه چقدر حالا ولش بخوابم و صبح هم بعد مدرسه ببرمش رستوران
*صبح*
+طبق معمول تهیونگ که مدرسه نمیره چون تموم کرده مدرسشو و منه بدبخت باید الان پاشم برم مدرسه یونیفرم رو پوشیدم و به سمت مدرسه راه افتادم
بلخره رسیدم جیا رو دیدم.
+سلام جیا
✓سلام عزیرکم
+دیشب یه اتفاقی برام افتاد که باورم نمیشه
*خانم میخواد پز بده😂*
✓چی شده بگووو تا نمردم
+دیشب جونکوک بهم زنگ زد گفت بیام دم در
✓خوب
+بعد اومدم بیرون سریع کشیدتم تو ماشین
✓اوووووو
+جیا اروم باش اون کارو نکرد ای منحرففففف
✓خنده*باشه بگو
+بعدش دستشو رو صورتم کشید و من ترسیده بودم لرزیدم بهم گفت اخی بیبی کوچولوم ترسیده بعدش بهم گفت باهام باش منم قبول کردم
✓شهر شراغون کنیم ستاره بارون کنیم هووووو
+ساکت شو فقط باید بین خودمون باشه تابلو هم نکن وقتی دیدیش
✓باشه باشه بریم سر کلاس
+رفتیم نشستیم که دیدم کوک هم تو همین کلاسه به نگاه کردم بهم لبخند زد بعد معلم شروع به درس دادن کرد بعد وقتی زنگ خورد رفتیم بیرون که کوک دستمو گرفت و باهم تو حیاط مدریه قدم زدیم که بهم گفت.........
ادامه دارد.
پارت 2
+ا. اقا
_نترس منکه باهات کاری ندارم
دستشو رو صورتم کشید که از ترس به خودم لرزیدم
_اخی بیبی کوچولوم ترسیده
+م. من......ش. شما شمارمو از کجا اوردید
_مثل اینکه بادت رلته من مافیام هوم؟
+ببخشید یادم نرفته ولی من نمیخوام از کارم اخراج شم من میرم مدرسه نمیتونم سر وقت برم رستوران
_من با بابام حرف میزنم هم حقوقت رو بیشتر کنه هم کمتر بهت گیر بده
+ممنونم
_فقط اینو بزن به حساب دوستیمون چون منم تو همون مدرسه درس میخونم
+عا چه خوب......خوب با من چیکار داشتید
_میخواستم بگم باهام باش
+چ.چی
_خوشم نمیاد یه حرفو دوباره تکرار کنم
از این به بعد تو مال منی پس مراقب رفتارت باش درضمن تو مدرسه هرکی برات قلدری کرد بم بگو شنیدی؟
کاملا شوکه شده بودم اینو میشد حتی از صورتم هم میشه خوند خودمو جمع جور کردمو گفتم
+ب. باشه
_حالا برو بیبی
+هوم
وااای خدااااایاااا چرا بهم میگی بیبی اخه اونم بیبی کوچولو اخهههه ایشششش
رفتم رو تختم دیدم برام پیلم اومد جونکوک بود
*وارد پیام بازی میشویم😂*
_بیبی
+چیزه میشه اسممو بگید؟
_نچ بیبی بیشتر بهت میاد
+اخه من راحت نیستم
_عادت کن بهش
+فقط شما چند سالتونه؟
_۲۵سالمه چطور؟
+شما خیلی ازم بزرگ ترین من ۱۶ سالمه
_مشگل داره سن فقط یه عدده بعدشم من از دخترای کم سن خوشم میاد چون شر شیطون بازیگوشن و میدونم که تو بخواطر خوانوادت نمیتونی دختری کنی
+ممنونم ولی من........
_ولی من نداره شبت بخیر کوچولوم
+شب شماهم بخیر
*پیش کوک*
وای این دختر قلبمو به لرزه میندازه چقدر جذاب اخه چقدر حالا ولش بخوابم و صبح هم بعد مدرسه ببرمش رستوران
*صبح*
+طبق معمول تهیونگ که مدرسه نمیره چون تموم کرده مدرسشو و منه بدبخت باید الان پاشم برم مدرسه یونیفرم رو پوشیدم و به سمت مدرسه راه افتادم
بلخره رسیدم جیا رو دیدم.
+سلام جیا
✓سلام عزیرکم
+دیشب یه اتفاقی برام افتاد که باورم نمیشه
*خانم میخواد پز بده😂*
✓چی شده بگووو تا نمردم
+دیشب جونکوک بهم زنگ زد گفت بیام دم در
✓خوب
+بعد اومدم بیرون سریع کشیدتم تو ماشین
✓اوووووو
+جیا اروم باش اون کارو نکرد ای منحرففففف
✓خنده*باشه بگو
+بعدش دستشو رو صورتم کشید و من ترسیده بودم لرزیدم بهم گفت اخی بیبی کوچولوم ترسیده بعدش بهم گفت باهام باش منم قبول کردم
✓شهر شراغون کنیم ستاره بارون کنیم هووووو
+ساکت شو فقط باید بین خودمون باشه تابلو هم نکن وقتی دیدیش
✓باشه باشه بریم سر کلاس
+رفتیم نشستیم که دیدم کوک هم تو همین کلاسه به نگاه کردم بهم لبخند زد بعد معلم شروع به درس دادن کرد بعد وقتی زنگ خورد رفتیم بیرون که کوک دستمو گرفت و باهم تو حیاط مدریه قدم زدیم که بهم گفت.........
ادامه دارد.
۸.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.