جز او

- جز او
دلم چیزی نمی خواهد بجز باران
بشوید این غبار خسته را از تن
و دست مهربانی
تا که بگشاید مرا زنجیر این خاک ملال انگیز
به پرواز آورد روح مرا تا او
دلم چیزی نمی خواهد بجز
آمینِ بعد از یک دعای ناب
سلامی تا که شاید
آه شاید
قفل لب های مرا ، برخنده بگشاید
دلم چیزی نمی خواهد دگر جز عشق
بسوزاند تمام خارهای خوار خودخواهی
و گرمایی نشاند بر دل تنگم
ونجوای لبان آسمانی
قفل جان این غریب خاک را با مِهر بگشاید
نمی دانم تو را ، اما
دلم
دلم ، چیزی نمی خواهد دگر جز او
دیدگاه ها (۴)

- ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنمخد...

الهی!الهی!الهی!در سر فکر تو دارم و در دل اشتیاق تو, در ظاهر ...

- جاده ای خواهم یافتخارج از شهر شلوغو سفر خواهم کردراه سبزی ...

سلام صبح قشنگ همتون بخیر:-)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط