الهی!
الهی!
الهی!الهی!
در سر فکر تو دارم و در دل اشتیاق تو, در ظاهر تمنای وصل دارم و در دل خواهش وصل. در بیابانی نشستم که سرتاسر سرابیست ز تو. در دریایی نشستم که آن را کرانی نیست. بر ویرانههای وجودی نشستم که پر است ز خواهش دوست، به دیدگانم چیزی آمد که آن را وصف زبان نیست.
الهی!
تا به کی به دور از تو، در هجر تو سوختن! تا به کی در شوق وصال تو شیدا شدن؟ تا به کی قهر من و خواهش تو؟ تا به کی تمنای وصال و ناز تو؟
ای نزدیکتر از ما به ما! به دلم دردیست که تنها تو را درمانگر است، به جانم خواهشیست که تو را میطلبد، به دلم تمناییست که شوق تو دارد.
ای طراوت بخش لحظات تنهاییم! نه لطف تو مرا درخور. نه ثناء تو مرا توان. نه معرفت تو مرا سزا و نه انس تو مرا یار!
پس دریاب این بندهی گنهکار پریشان روزگار را.
اشتیاق خویش را به دلم بیشتر کن
و آندم که به درگاهت رسیدم در بگشا که مرا نیازیست ز تو…!
الهی!الهی!
در سر فکر تو دارم و در دل اشتیاق تو, در ظاهر تمنای وصل دارم و در دل خواهش وصل. در بیابانی نشستم که سرتاسر سرابیست ز تو. در دریایی نشستم که آن را کرانی نیست. بر ویرانههای وجودی نشستم که پر است ز خواهش دوست، به دیدگانم چیزی آمد که آن را وصف زبان نیست.
الهی!
تا به کی به دور از تو، در هجر تو سوختن! تا به کی در شوق وصال تو شیدا شدن؟ تا به کی قهر من و خواهش تو؟ تا به کی تمنای وصال و ناز تو؟
ای نزدیکتر از ما به ما! به دلم دردیست که تنها تو را درمانگر است، به جانم خواهشیست که تو را میطلبد، به دلم تمناییست که شوق تو دارد.
ای طراوت بخش لحظات تنهاییم! نه لطف تو مرا درخور. نه ثناء تو مرا توان. نه معرفت تو مرا سزا و نه انس تو مرا یار!
پس دریاب این بندهی گنهکار پریشان روزگار را.
اشتیاق خویش را به دلم بیشتر کن
و آندم که به درگاهت رسیدم در بگشا که مرا نیازیست ز تو…!
۱.۲k
۰۷ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.