آنقدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه میافتم

آنقدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می‌افتم!
زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست...
خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم...
چهره‌ات تمام زندگی مرا در آینه‌ی واقعیت منعکس می‌کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می‌ماند!
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می‌کند...
همه‌ی شادی‌هایم در یک لبخند تو خلاصه می‌شود و کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه‌ی شادی‌ها و خوشبختی‌های دنیا را در خطوط درهم فشرده‌ی آن - چهره‌ای که خدا می‌داند چقدر دوستش می‌دارم - گم کنم...

احمد_شاملو

#Toni
#toni

#خاصترین #عاشقانه #تکست_خاص #پست_جدید #عشق #تنهایی #تکست_ناب #love
دیدگاه ها (۲)

درخت با جنگل سخن می گویدعلف با صحراستاره با کهکشانو من با تو...

گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و ب...

دوسداشتم منشی یه مطب روانپزشکی بودم.بعد هرکسی میومد میگفتم آ...

خورده‌ایمنوشیده‌ایمبا شگفتی به تماشای ستاره‌ها نشسته‌ایمچند ...

آیدای کوچولوی منآن‌قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می...

پناهنده امبه مرزهای تنتو من همه جهان رادر پیراهن گرم توخلاصه...

‌میرزا اسماعیل دولابی ره:ریشه ی طلبکاری از خدا را بکنید..بگو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط