فیک: عروس افسرده
فیک: عروس افسرده
پارت: یک
سلام من جنی هستم با مادربزرگم توی به مزرعه بیرون از شهر زندگی میکنیم الان من ۲۶ سالمه مزرعه کناریمون یه پسر کوچیک تر از من زندگی میکنه اسمش جیمینه ۱۸ سالشه دوست پسرمه هنوز خیلی جوونه خیلی
چند وقته یه مردی به اسم کیم تهیونگ قاتل باد مافیای پاریس اومده سئول و دور مزرعه ی ما میچرخه و همش نگاش به منه حس میکنم عاشقم شده
_سلام جیمینننن
+سلام
همو بغل کردن
_چه خبر پدرت خوب نشده؟
+بهتر شده
_امشب منو مادربزرگم میاییم خونتون اوکی؟
+باش جنی
_میایی یکم قدم بزنیم؟
+چرا که نه؟
داشتیم قدم میزدیم که یهو نفر اومد سمتمون و منو گرفت
+هی وایسا دوست دخترمو کجا میبرییییییییی!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
=به تو چه پرو؟
بیهوشم کرد وقتی بیدار شدم توی اتاق لوکس بودم رفتم بیرون اونجا یه عمارت بود کیم تهیونگو اونجا دیدم یواشکی به حرفاش گوش کردم
~حالا که دزدیش و اووردیش پاریس دیگه مجبوره زنت شه تهیونگ
=من نمیخوام باهاش ازدواج کنم پدر اون یه دختر هرزهس من یه دوست دختر بهتر از اون دارممم
~خفه شو کیم تهیونگانجو تو نباید با اون دختر مغرور ازدواج کنیییی
یهو نگاهشون به من اوفتاد
_عاممممم....... سلامم.....(نگران)
=میبینی پدر اون خیلی فضوله و دوست پسر هم داره
~اون دختر خوبیه من با مادرش آشنایی دارم
=منظورت مادر منه دیگه؟
~همون
_چی... چی...؟؟؟!!!! مادر منو شما دزدیدید؟؟؟!!! اون کجاست؟؟؟؟!!!
=نگران نباش اون خوبه ولی دیگه مادر منه و زن پدر من
_لطفا بزارید ببینمش(گریان)
~الان سرکاره راستی تهیونگانجو کارت داره
=پدر منو تهیونگ صدا کننننن
~اسمت تهیونگ که نیست
تهیونگ دستمو گرفت و رو مبل نشوندم
=ببین قراره منو تو ازدواج کنیم
_چی؟! من با توی شهری؟ من با توی لجن؟
=احترامتو حفض کنا! من ارباب این خونم
_خیل خب چرا من؟ چرا با اون دوست دخترت ازدواج نمیکنی؟
=پدرم نمیزاره
_من فقط به شرط اینکه با مادرم هم اتاقی باشم و بتونم باهاش زندگی کنم باهات ازدواج میکنم و بعد اینکه بچت به دنیا اومد طلاق میگیریم باش؟
=اوکی
پایان پارت اول
پارت: یک
سلام من جنی هستم با مادربزرگم توی به مزرعه بیرون از شهر زندگی میکنیم الان من ۲۶ سالمه مزرعه کناریمون یه پسر کوچیک تر از من زندگی میکنه اسمش جیمینه ۱۸ سالشه دوست پسرمه هنوز خیلی جوونه خیلی
چند وقته یه مردی به اسم کیم تهیونگ قاتل باد مافیای پاریس اومده سئول و دور مزرعه ی ما میچرخه و همش نگاش به منه حس میکنم عاشقم شده
_سلام جیمینننن
+سلام
همو بغل کردن
_چه خبر پدرت خوب نشده؟
+بهتر شده
_امشب منو مادربزرگم میاییم خونتون اوکی؟
+باش جنی
_میایی یکم قدم بزنیم؟
+چرا که نه؟
داشتیم قدم میزدیم که یهو نفر اومد سمتمون و منو گرفت
+هی وایسا دوست دخترمو کجا میبرییییییییی!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
=به تو چه پرو؟
بیهوشم کرد وقتی بیدار شدم توی اتاق لوکس بودم رفتم بیرون اونجا یه عمارت بود کیم تهیونگو اونجا دیدم یواشکی به حرفاش گوش کردم
~حالا که دزدیش و اووردیش پاریس دیگه مجبوره زنت شه تهیونگ
=من نمیخوام باهاش ازدواج کنم پدر اون یه دختر هرزهس من یه دوست دختر بهتر از اون دارممم
~خفه شو کیم تهیونگانجو تو نباید با اون دختر مغرور ازدواج کنیییی
یهو نگاهشون به من اوفتاد
_عاممممم....... سلامم.....(نگران)
=میبینی پدر اون خیلی فضوله و دوست پسر هم داره
~اون دختر خوبیه من با مادرش آشنایی دارم
=منظورت مادر منه دیگه؟
~همون
_چی... چی...؟؟؟!!!! مادر منو شما دزدیدید؟؟؟!!! اون کجاست؟؟؟؟!!!
=نگران نباش اون خوبه ولی دیگه مادر منه و زن پدر من
_لطفا بزارید ببینمش(گریان)
~الان سرکاره راستی تهیونگانجو کارت داره
=پدر منو تهیونگ صدا کننننن
~اسمت تهیونگ که نیست
تهیونگ دستمو گرفت و رو مبل نشوندم
=ببین قراره منو تو ازدواج کنیم
_چی؟! من با توی شهری؟ من با توی لجن؟
=احترامتو حفض کنا! من ارباب این خونم
_خیل خب چرا من؟ چرا با اون دوست دخترت ازدواج نمیکنی؟
=پدرم نمیزاره
_من فقط به شرط اینکه با مادرم هم اتاقی باشم و بتونم باهاش زندگی کنم باهات ازدواج میکنم و بعد اینکه بچت به دنیا اومد طلاق میگیریم باش؟
=اوکی
پایان پارت اول
۱۵.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.