ات دلش میخواست هر کاری ممکنه بکنه تا بفهمه هیون درواقع ک
ا،ت دلش میخواست هر کاری ممکنه بکنه تا بفهمه هیون درواقع کیه
تو اتاقش نشسته بود که فهمید دوک جین داره با ترس میره به دفتر هیون .
دنبالش کرد
دوک جین وارد دفتر شد به راه روی انتهایی دفترو ادامه داد
دری که هیون جین همیشه اسرار داشت باز نشه رو باز کرد و بوی جنازه همه جارو گرفت
دوک جین وارد شد و به ویترین هایی که انواع قاتل هایی که باعث هیت گرفتن و مرگ خیلیا شده بودن توش بودن خیره شد و پرونده ای روی یکی از اونها چسبوند
این کار به نظر جرم نمیاد چون اونهام ادم کشتن و پرونده ای که همه ی اونها توشون نقش داشتن روی شیشه ی ویترین چسبیده بود
دوک جین رفت و به انتها ی اون اتاق وحشتناک رسید و به هیون گفت:
دوک جین: پرونده ی همهی این قاتلا ثبت و وارد سامانه شده و شک نکنید این کار شما زیره سوال نمیره
هیون: خب خوبه
میدونی که باید به کی زنگ بزنی ؟
دوک جین : بله
ویو ا،ت : دوک جین روی هر ویترین یه دسته گل چسبوند و اماده کرد
فهمیدم هیون جین داره میاد بیرون پس بدو رفتم تو اتاقم
کمی بعد:
هیون جین دره اتاقو زد
هیون جین :سلام پرنسس
ا،ت: او
سلام چطورین
هیون: امروز وقتت خالیه؟
ا،ت : اره امروز تعطیل کردم
هیون : باهام میای نمایشگاه هنر ؟
ا،ت : ب بله
هیون: پس اماده شو
ا،ت : یکم طول میکشه
هیون: مشکلی نیست
و اتاقو ترک کرد
ا،ت باز برگشت به همون جا ظاهرا قرار بود اون ویترین هارو توی قبرستون های محلی بوسان به انوان نشانی پنهان کنن
جهش به توی راه نمایشگاه:
ویو ا،ت : هیچ حرفی بینمون رد نشد
ولی انگار بعضی وقتا زیر چشمی نگاهم میکرد
یه دفعه یکی از اون جنازه ها اومد تو ذهنم و کلا یخ کردم
هیون : رسیدیم اما ظاهراً حالت خوب نیست
ا،ت: نه نه من خوبم
داخل نمایشگاه:
ویو ا،ت: انگار عاشقه نقاشیه خیلی پخته در موردش حرف میزنه
داشته به یکی از انقاشیا نظر میداد که من فرقش شدم و وقتی که به اون نقاشی نگاه کردم فهمیدم چهرش همون چهریه یکی از اون قاتلاس
بدنم داشت میلرزید که تو مغزم زمزمه شد :
شاید این یه سرنخه
خیلی یه جوری شد 🤐
ببخشید یه چند روز نبودم خوشگلا꒰⑅ᵕ༚ᵕ꒱˖♡
تو اتاقش نشسته بود که فهمید دوک جین داره با ترس میره به دفتر هیون .
دنبالش کرد
دوک جین وارد دفتر شد به راه روی انتهایی دفترو ادامه داد
دری که هیون جین همیشه اسرار داشت باز نشه رو باز کرد و بوی جنازه همه جارو گرفت
دوک جین وارد شد و به ویترین هایی که انواع قاتل هایی که باعث هیت گرفتن و مرگ خیلیا شده بودن توش بودن خیره شد و پرونده ای روی یکی از اونها چسبوند
این کار به نظر جرم نمیاد چون اونهام ادم کشتن و پرونده ای که همه ی اونها توشون نقش داشتن روی شیشه ی ویترین چسبیده بود
دوک جین رفت و به انتها ی اون اتاق وحشتناک رسید و به هیون گفت:
دوک جین: پرونده ی همهی این قاتلا ثبت و وارد سامانه شده و شک نکنید این کار شما زیره سوال نمیره
هیون: خب خوبه
میدونی که باید به کی زنگ بزنی ؟
دوک جین : بله
ویو ا،ت : دوک جین روی هر ویترین یه دسته گل چسبوند و اماده کرد
فهمیدم هیون جین داره میاد بیرون پس بدو رفتم تو اتاقم
کمی بعد:
هیون جین دره اتاقو زد
هیون جین :سلام پرنسس
ا،ت: او
سلام چطورین
هیون: امروز وقتت خالیه؟
ا،ت : اره امروز تعطیل کردم
هیون : باهام میای نمایشگاه هنر ؟
ا،ت : ب بله
هیون: پس اماده شو
ا،ت : یکم طول میکشه
هیون: مشکلی نیست
و اتاقو ترک کرد
ا،ت باز برگشت به همون جا ظاهرا قرار بود اون ویترین هارو توی قبرستون های محلی بوسان به انوان نشانی پنهان کنن
جهش به توی راه نمایشگاه:
ویو ا،ت : هیچ حرفی بینمون رد نشد
ولی انگار بعضی وقتا زیر چشمی نگاهم میکرد
یه دفعه یکی از اون جنازه ها اومد تو ذهنم و کلا یخ کردم
هیون : رسیدیم اما ظاهراً حالت خوب نیست
ا،ت: نه نه من خوبم
داخل نمایشگاه:
ویو ا،ت: انگار عاشقه نقاشیه خیلی پخته در موردش حرف میزنه
داشته به یکی از انقاشیا نظر میداد که من فرقش شدم و وقتی که به اون نقاشی نگاه کردم فهمیدم چهرش همون چهریه یکی از اون قاتلاس
بدنم داشت میلرزید که تو مغزم زمزمه شد :
شاید این یه سرنخه
خیلی یه جوری شد 🤐
ببخشید یه چند روز نبودم خوشگلا꒰⑅ᵕ༚ᵕ꒱˖♡
- ۲۰.۳k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط