پارت۷
پارت۷
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
.... به این فکر میکردم چطور به ا.ت اعتراف کنم تو اتاق بودم که یکی در زد و اومد داخل چشمام از حدقه دراومد تهیونگ بود بلند شدم رفتم بغلش کردم(علامت ته !)
+هیونگ کی اومدی؟چرا نگفتی؟دلم برات تنگ شده بود فکر نمیکردم دیگه از پاریس برگردی(خوشحال وکمی بغض)
! هی هی مرده گنده خودتو جمع کن دیگه در عوضش دیگه قرار نیس باز برم پاریس (محکم بغلش کردمو بعد چند دیقه ازش جدا شدم)
+بیا بشینیم باهات حرف دارم هیونگ(کشوندش و تا بشینن)
!( تا نشست سریع سرمو گذاشتم رو پاهاشو دراز کشیدم)خب بگو (لبخند)
+هیونگ ....فکر کنم.....فکر کنمااا
! خب
+هیونگ... من عاشق شدم
!(از جام پریدم)مطمعنی؟!(ذوق)
+.....اره هیونگ(احساسی)
!به زن داداشم اعتراف کردی؟!(ذوق و خوشحالی)
+نه هیونگ ولی یه نقشه هایی دارم (لبخند)
!حالا کیه که مخ داداشمو زده؟!(ذوق)
+....ا.ت یه دختر جدیده که تازه از بوسان اومده دانشگاه(رفتم تو افکار خودم و ا.ت رو با لبخند کیوتش تصورش کردم) اون خیلی کیوته ....تازه خیلیم خوشگله .....بدنه خوش فرمی هم داره.. صداش.....چشماش....موهای بلندش......لباش...اون بی نظیره
!(جونگ کوک با سقف اتاقش خیره شدو با چشمای ستاره ایش از دختره میگفت) معلومه واقعا مختو زده شیطونننن؟!(نگاه های شیطون)
+معلومه...من واقعا عاشقشم(لبخند رو به ته)خب بریم پایین غذا بخوریم گشنمه... چیزیم به مامان و بابام نگو
! باشه کوکی
ویو جونگ کوک
رقتیم غذا خوردیم و بعد گیم بازی کردیم و کلی بازی کردیم نزدیک ساعت۱۲شب تهیونگ دیگه رفت منم رفتم وسایلامو اماده کردم٬ روتینمو انجام دادم و با فکر کردن به ا.ت خوابیدم
ویو ا.ت
تا ساعت ۱۰ درس خوندم وبعد غذا خوردم و روتینمو انجام دادم و وسایلمو اماده کردم و خوابیدم
ویو صبح جونگ کوک
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم اماده شدم و رفتم دانشگاه ماشینمو پارک کردم دورمو نگاه کردم ا.ت نبود رفتم داخل که دیدم ا.ت و جیهون خیلی باهم گرم گرفتن و جیهون سعی داشت به ا.ت نزدیک بشه...
ویو ا.ت
صب بیدار شدم دیدم جونگ کوک هنوز نیومده رفتم داخل توکلاس نستم جای همیشگیم پیش جای جونگ کوک .....بعد چند دیقه جیهون اومد نشست پیشمو کلی باهام حرف زدیم جیهون هر دیقیقه بیشتر بهم نزدیک میشد.........داشتیم حرف میزدیم که یهو پیداش شدی اومد کنار جیهون ایستادو گفت
+نمیخوای بلند بشی(با صدای بم و با حالت سردو حرصی حرف زدن)
×(با نفرت به چشماش نگاه کردم و بلند شدم و از پیش ا.ت رفتم)
+خوش گذشت؟(حرصی)
ـ ..ها..؟!(سر در گم)
+با جهیون بهت خوش گذشت؟!(در حالی که حرف میزد نشست سرجاش و به ا.ت نگاه کردم)
ـ اون ...فقط دوستمه(از نگاه جونگ کوک ترس گرفتم اولین باری بود که اینطورمیدیدمش .......با کارش تعب تمام وجودمو گرفت............)
۵تا لایک
۵تا کامنت تا پارت بعد لاوام
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
.... به این فکر میکردم چطور به ا.ت اعتراف کنم تو اتاق بودم که یکی در زد و اومد داخل چشمام از حدقه دراومد تهیونگ بود بلند شدم رفتم بغلش کردم(علامت ته !)
+هیونگ کی اومدی؟چرا نگفتی؟دلم برات تنگ شده بود فکر نمیکردم دیگه از پاریس برگردی(خوشحال وکمی بغض)
! هی هی مرده گنده خودتو جمع کن دیگه در عوضش دیگه قرار نیس باز برم پاریس (محکم بغلش کردمو بعد چند دیقه ازش جدا شدم)
+بیا بشینیم باهات حرف دارم هیونگ(کشوندش و تا بشینن)
!( تا نشست سریع سرمو گذاشتم رو پاهاشو دراز کشیدم)خب بگو (لبخند)
+هیونگ ....فکر کنم.....فکر کنمااا
! خب
+هیونگ... من عاشق شدم
!(از جام پریدم)مطمعنی؟!(ذوق)
+.....اره هیونگ(احساسی)
!به زن داداشم اعتراف کردی؟!(ذوق و خوشحالی)
+نه هیونگ ولی یه نقشه هایی دارم (لبخند)
!حالا کیه که مخ داداشمو زده؟!(ذوق)
+....ا.ت یه دختر جدیده که تازه از بوسان اومده دانشگاه(رفتم تو افکار خودم و ا.ت رو با لبخند کیوتش تصورش کردم) اون خیلی کیوته ....تازه خیلیم خوشگله .....بدنه خوش فرمی هم داره.. صداش.....چشماش....موهای بلندش......لباش...اون بی نظیره
!(جونگ کوک با سقف اتاقش خیره شدو با چشمای ستاره ایش از دختره میگفت) معلومه واقعا مختو زده شیطونننن؟!(نگاه های شیطون)
+معلومه...من واقعا عاشقشم(لبخند رو به ته)خب بریم پایین غذا بخوریم گشنمه... چیزیم به مامان و بابام نگو
! باشه کوکی
ویو جونگ کوک
رقتیم غذا خوردیم و بعد گیم بازی کردیم و کلی بازی کردیم نزدیک ساعت۱۲شب تهیونگ دیگه رفت منم رفتم وسایلامو اماده کردم٬ روتینمو انجام دادم و با فکر کردن به ا.ت خوابیدم
ویو ا.ت
تا ساعت ۱۰ درس خوندم وبعد غذا خوردم و روتینمو انجام دادم و وسایلمو اماده کردم و خوابیدم
ویو صبح جونگ کوک
صبح بیدار شدم لباس پوشیدم اماده شدم و رفتم دانشگاه ماشینمو پارک کردم دورمو نگاه کردم ا.ت نبود رفتم داخل که دیدم ا.ت و جیهون خیلی باهم گرم گرفتن و جیهون سعی داشت به ا.ت نزدیک بشه...
ویو ا.ت
صب بیدار شدم دیدم جونگ کوک هنوز نیومده رفتم داخل توکلاس نستم جای همیشگیم پیش جای جونگ کوک .....بعد چند دیقه جیهون اومد نشست پیشمو کلی باهام حرف زدیم جیهون هر دیقیقه بیشتر بهم نزدیک میشد.........داشتیم حرف میزدیم که یهو پیداش شدی اومد کنار جیهون ایستادو گفت
+نمیخوای بلند بشی(با صدای بم و با حالت سردو حرصی حرف زدن)
×(با نفرت به چشماش نگاه کردم و بلند شدم و از پیش ا.ت رفتم)
+خوش گذشت؟(حرصی)
ـ ..ها..؟!(سر در گم)
+با جهیون بهت خوش گذشت؟!(در حالی که حرف میزد نشست سرجاش و به ا.ت نگاه کردم)
ـ اون ...فقط دوستمه(از نگاه جونگ کوک ترس گرفتم اولین باری بود که اینطورمیدیدمش .......با کارش تعب تمام وجودمو گرفت............)
۵تا لایک
۵تا کامنت تا پارت بعد لاوام
۳.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.