خاطراتمترو

#خاطرات_مترو
#انتخابات

ساعت نزدیک به هشت شب بود. مترو ولی‌عصر، جوان سی‌وخرده‌ساله‌ای به‌همراه دوستش سوار شد. قدش کوتاه و پیشانی‌اش بلند بود و کمی هم از موهای جلویش ریخته بود و ریش پروفسوری هم گذاشته بود. خیلی حرف می‌زد. بگذریم...
جلوی من ایستاده بود و با دوستش بلندبلند حرف می‌زد. چشم تو چشم شدیم. برخلاف انتظارش به حرفی که زده بود و فکر می کرد خیلی بامزه است، نخندیدم. مکثی کرد. بدون مقدمه، به سمت من برگشت و گفت: «از قیافه‌ت بر میاد از این‌هایی باشی که قراره جمعه حالشون گرفته بشه!»

فهمیدم انتخابات را می‌گوید. گفتم: «کیا قراره حالشون گرفته بشه؟»

گفت: «اصولگراها! تندروها! قراره سر صندوق روشونو کم کنیم! ناراحت که نیستی؟!»

گفتم: «خیلی هم خوشحالم! به هر حال همین که شما فهمیده‌اید که باید سر صندوق حال ما رو بگیرید، نه کف خیابون و با اتوبوس آتیش‌زدن، خودش خیلیه. البته اینکه نباید به لیست اصلاح‌طلبا رأی بدید، یه فهم و شعور بالاتری نیاز داره که فعلاً ما امسال اون رو ازتون نمی‌خوایم. ایشالله اگه تلاش کنید، چند دورۀ دیگه به اون درک هم می‌رسید!»
دیدگاه ها (۱)

#خاطرات_مترو#انتخاباتساعت نزدیک به هشت شب بود. مترو ولی‌عصر،...

#خاطرات_مترو#انتخاباتساعت نزدیک به هشت شب بود. مترو ولی‌عصر،...

فردا با اقتدار پای صندوق های رای

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱0

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط