چنان شدم ز غم و غصه جدایی دوست

چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست
که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد
#وحشی بافقی
دیدگاه ها (۳)

دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بودغیر از تو هر که حال مرا دی...

ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنابیگانگی چنین مکن، ای آشنا...

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمعدر میان آتش سوزنده جای خوا...

به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کردکه: دوست بر دل ما جور تا ...

چو پرخاش بینی تحمّل بیارکه سهلی ببندد درِ کارزاربه شیرین‌ زب...

از هزاران یک نفر اهل دل اند # ما بقی تندیسی از آب و گل اندمح...

شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونشمنم مجنون آن لیلا که صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط