با زبان گریه از دنیا شکایت میکنم

با زبان گریه از دنیا شکایت می‌کنم
از لب خندان مردم نیز، حیرت می‌کنم

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده‌اند
در کنار دیگران احساس غربت می‌کنم...

جان شیرین را فدای عشق کردم، خوب شد
من به هر کس دشمنم باشد محبت می‌کنم

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ‌ها
اشک می‌ریزند تا از خویش صحبت می‌کنم

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی‌همزبان
با زبان واکردنم کفران نعمت می‌کنم ...
‌🍃🌸
سجاد سامانی
دیدگاه ها (۸)

من تاریکی‌اماحساسم کنتاریکی هر چیزی، هر جایی‌ست که ماه بر آن...

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند ...🍃🌸سعدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط