رمان خانواده پارت دوازده
رمان خانواده پارت دوازده
شخصیت ها: ا/ت ( مادر ) جونگ سوک (پدر) اون وو ( پسر )
ا/ت
گفتم : چی شده؟
جواب نداد تا صدامو شنید زد زیر گریه ( اعصبانی بود و با همون حان اخم کرده از چشاش اشک میومد )
گفتم : چیشده؟؟؟
و اومد جلو منو زد کنار تا وارد خونه شود با صدای بلند
گفت : اون ووی عوضییییی
مستقیم رفت تو اتاق اون وو اون وو رو صندلی کنار میزش بود رفت پیشش و دستشو مشت کردو زد تو افتاد رو زمین رفت جلو و یقشو گرفتو دو تا پوشو گذاشت کنار شکمش و همین جوری داشت مشت میزد تو صورتش که من اومدم و دو تادستشو گرفتمو
گفتم : چرا این کارو میکن ( با داد)
دوباره زد زیر گریه
گفت : ا/ت من اولین روز ازدواجمون بهت نگفتم تمام اتاقا حال اشپز خونه و حتی حیاط دوربین داره ؟
اینو که گفت از ترس نفسم بالا نمیومد که به زور تا لکنت
گفتم : ع..ع..عزیزم......هم..همه اینا......ت..ت...تقصیر منه ببخشید ( بی جون )
اینو که گفتم اون وو
گفت : مامان تو باید انتخاب کنی من یا بابا ؟
اینو که گفت جونگ سوک جوش اومد و پاشد و شروع کرد به لگد زدنش منم حالم بد شد و غش کردم
جونگ سوک
داشتم اون وو رو میزدم که یه دقیقه چشم اوفتاد به ا/ت افتاده بود رفتم پیشش نشستم و چند بار صداش زدم بیدار نشد کولش کردم و گذاشتمش تو ماشین و بوردمش بیمارستان تو بیمارستان بعد ازمایش دکتر اومد و
گفت : از استرس بهش شوک وارد شده و چند ساعت دیگه بیدار میشه
تشکر کردم و رفتم کنار ا/ت و دستشو گرفتم چون شب بود احتمالان دیر وقت بیدار میشد چش رو چش نزاشتم تو بخش ویژه بودیم و تو اتاق کسی غیر از من و ا/ت نبود چشاشو که باز کرد حواسم نبود تا اینکه صدام زد و من فهمیدم بیدار شده
گفتم : حات خوبه ؟ خیالم راحت شد که بیدار شدی
گفت : حالم خوبه فقط میخوام یکم ببیشتر استراحت کنم
گفتم : باشه باشه
خوابید و یه ساعت بعد بود تقریبان که داشت تو خواب حرف میزد
میگفت : عزیزم ...متاسفم.....ببخشید.....عزیرم معذرت میخوام .....تقصیر من بود ..نه نه ..نه اینکارو نکن.......تو.......
موقع حرف زدن هی سرشو اینور اون ور میکرد خیلی ناراحت شدم داشت گریم میومد که پرستار اومد و داخل سرمش ارام بخش زود و
گفت : بهش ارام بخش زدم و چهار ساعت دیگه بیدار میشه
اینو گفت و رفت منم گفت تو این چهار ساعت برم ببینم حال اون وو چه طوره به خواطر حرف های ا/ت یه زره نگران شده بودم رفتم خونه و دیدم رو صندلی کنار کابیند نشسته و لباسشو در اورده و داره چسب زد درد میزنه به پشتش و گوشه ی راست لبش زیر چش راستش بالای دماغش بین دو تا چشم و سمت چپ پیشونیش زخم شده بود نرفتم و بهش کمک نکردم رفتم داخل اتاق و یه دست لباس خوب برا ا/ت گرفتم که وقتی بیدارشد لباسشو عوض کنه منم رفتم دوش بگیرم دوش که گرفتم اومدم بیرون و شورت پام بود
بچه ها ادامش جا نمیگیره
شخصیت ها: ا/ت ( مادر ) جونگ سوک (پدر) اون وو ( پسر )
ا/ت
گفتم : چی شده؟
جواب نداد تا صدامو شنید زد زیر گریه ( اعصبانی بود و با همون حان اخم کرده از چشاش اشک میومد )
گفتم : چیشده؟؟؟
و اومد جلو منو زد کنار تا وارد خونه شود با صدای بلند
گفت : اون ووی عوضییییی
مستقیم رفت تو اتاق اون وو اون وو رو صندلی کنار میزش بود رفت پیشش و دستشو مشت کردو زد تو افتاد رو زمین رفت جلو و یقشو گرفتو دو تا پوشو گذاشت کنار شکمش و همین جوری داشت مشت میزد تو صورتش که من اومدم و دو تادستشو گرفتمو
گفتم : چرا این کارو میکن ( با داد)
دوباره زد زیر گریه
گفت : ا/ت من اولین روز ازدواجمون بهت نگفتم تمام اتاقا حال اشپز خونه و حتی حیاط دوربین داره ؟
اینو که گفت از ترس نفسم بالا نمیومد که به زور تا لکنت
گفتم : ع..ع..عزیزم......هم..همه اینا......ت..ت...تقصیر منه ببخشید ( بی جون )
اینو که گفتم اون وو
گفت : مامان تو باید انتخاب کنی من یا بابا ؟
اینو که گفت جونگ سوک جوش اومد و پاشد و شروع کرد به لگد زدنش منم حالم بد شد و غش کردم
جونگ سوک
داشتم اون وو رو میزدم که یه دقیقه چشم اوفتاد به ا/ت افتاده بود رفتم پیشش نشستم و چند بار صداش زدم بیدار نشد کولش کردم و گذاشتمش تو ماشین و بوردمش بیمارستان تو بیمارستان بعد ازمایش دکتر اومد و
گفت : از استرس بهش شوک وارد شده و چند ساعت دیگه بیدار میشه
تشکر کردم و رفتم کنار ا/ت و دستشو گرفتم چون شب بود احتمالان دیر وقت بیدار میشد چش رو چش نزاشتم تو بخش ویژه بودیم و تو اتاق کسی غیر از من و ا/ت نبود چشاشو که باز کرد حواسم نبود تا اینکه صدام زد و من فهمیدم بیدار شده
گفتم : حات خوبه ؟ خیالم راحت شد که بیدار شدی
گفت : حالم خوبه فقط میخوام یکم ببیشتر استراحت کنم
گفتم : باشه باشه
خوابید و یه ساعت بعد بود تقریبان که داشت تو خواب حرف میزد
میگفت : عزیزم ...متاسفم.....ببخشید.....عزیرم معذرت میخوام .....تقصیر من بود ..نه نه ..نه اینکارو نکن.......تو.......
موقع حرف زدن هی سرشو اینور اون ور میکرد خیلی ناراحت شدم داشت گریم میومد که پرستار اومد و داخل سرمش ارام بخش زود و
گفت : بهش ارام بخش زدم و چهار ساعت دیگه بیدار میشه
اینو گفت و رفت منم گفت تو این چهار ساعت برم ببینم حال اون وو چه طوره به خواطر حرف های ا/ت یه زره نگران شده بودم رفتم خونه و دیدم رو صندلی کنار کابیند نشسته و لباسشو در اورده و داره چسب زد درد میزنه به پشتش و گوشه ی راست لبش زیر چش راستش بالای دماغش بین دو تا چشم و سمت چپ پیشونیش زخم شده بود نرفتم و بهش کمک نکردم رفتم داخل اتاق و یه دست لباس خوب برا ا/ت گرفتم که وقتی بیدارشد لباسشو عوض کنه منم رفتم دوش بگیرم دوش که گرفتم اومدم بیرون و شورت پام بود
بچه ها ادامش جا نمیگیره
۲.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.