خنده یِ اول صبح ات
خنده یِ اول صبح ات
چه شیرین است
آدم دلشِ نمی آید
از "تو"
چشم بردارد....
#مژگان_بوربور ✍ #شهید_محسن_حججی ❤ ️
دروغ است اگر بگویم نماز شبش ترک نمیشد. اگر بیدار می شد میخواند.ولی مقید بود که سه وعده نماز را در مسجد و به جماعت بخواند. بعد از نماز صبح همیشه حدود بیست دیقه می نشست به دعا خواندن.حالا چه میخواند نمی دانم!
برنامه ریزی کردیم بعد از نماز صبح برویم ورزش نه به نیت سلامتی جسم و روح ابدا. دوتایی با دمپایی دور محوطه می دویدیم فقط و فقط برای امادگی سوریه.توی همین دویدن ها چند دفعه به زبان اورد که سر باید برای حضرت زینب (س)از تن جدا شود!
خیلی پیگیر بود که تانک را یاد بگیرد .دنبال جزوه راه می افتاد توی مرکز اموزش وکتابخانه.از لحاظ علمی جزو نفرات اول بود.با این که تازه وارد سپاه شده بود و نه به بار بود نه به دار.مدام میگفت:اگر چیزی یاد نگیریم توی سوریه لنگ می مونیم.
برای رزمایش به بیابان های شیراز رفته بودیم.فهمیدم روزه است.توپیدم :بدو بدو چرا امروز? از پا می افتی!خندید:نه طوری نیست.چون ارشد دوره بودم تک تک نیروها را زیر نظر داشتم.باید به نوبت می رفتند کلمن اب را پر می کردند و برمی گردد.
ارادت خاصی به شاهچراغ داشت تا وقت خالی گیر می اورد شیک و پیک می کرد که برویم زیارت. پنج شنبه ها هم می خواست به هر قیمتی شده مرخصی بگیرد برود خانه. یک بار از اصفهان کورس کورس ماشین سوار شدیم تا نجف اباد. ندیده بودم کسی بتواند این قدر سر کرایه تاکسی چانه بزند.
یکی از راننده ها به محسن گفت :قربون اون تارهای سبیلت برم ولمون کن
میگفت :اخه بابای خودم تاکسیرانه!نرخ کرایه دستمه.
#بخون
#مدافع_سبزحرم
چه شیرین است
آدم دلشِ نمی آید
از "تو"
چشم بردارد....
#مژگان_بوربور ✍ #شهید_محسن_حججی ❤ ️
دروغ است اگر بگویم نماز شبش ترک نمیشد. اگر بیدار می شد میخواند.ولی مقید بود که سه وعده نماز را در مسجد و به جماعت بخواند. بعد از نماز صبح همیشه حدود بیست دیقه می نشست به دعا خواندن.حالا چه میخواند نمی دانم!
برنامه ریزی کردیم بعد از نماز صبح برویم ورزش نه به نیت سلامتی جسم و روح ابدا. دوتایی با دمپایی دور محوطه می دویدیم فقط و فقط برای امادگی سوریه.توی همین دویدن ها چند دفعه به زبان اورد که سر باید برای حضرت زینب (س)از تن جدا شود!
خیلی پیگیر بود که تانک را یاد بگیرد .دنبال جزوه راه می افتاد توی مرکز اموزش وکتابخانه.از لحاظ علمی جزو نفرات اول بود.با این که تازه وارد سپاه شده بود و نه به بار بود نه به دار.مدام میگفت:اگر چیزی یاد نگیریم توی سوریه لنگ می مونیم.
برای رزمایش به بیابان های شیراز رفته بودیم.فهمیدم روزه است.توپیدم :بدو بدو چرا امروز? از پا می افتی!خندید:نه طوری نیست.چون ارشد دوره بودم تک تک نیروها را زیر نظر داشتم.باید به نوبت می رفتند کلمن اب را پر می کردند و برمی گردد.
ارادت خاصی به شاهچراغ داشت تا وقت خالی گیر می اورد شیک و پیک می کرد که برویم زیارت. پنج شنبه ها هم می خواست به هر قیمتی شده مرخصی بگیرد برود خانه. یک بار از اصفهان کورس کورس ماشین سوار شدیم تا نجف اباد. ندیده بودم کسی بتواند این قدر سر کرایه تاکسی چانه بزند.
یکی از راننده ها به محسن گفت :قربون اون تارهای سبیلت برم ولمون کن
میگفت :اخه بابای خودم تاکسیرانه!نرخ کرایه دستمه.
#بخون
#مدافع_سبزحرم
۲.۳k
۲۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.