سناریو کوتاه ران و ریندو پارت چهار
سناریو کوتاه ران و ریندو پارت چهار
ا.ت چشماش رو از روی ترس میبنده
اولی : *پوزخند*هی ... اینجا رو ببین ... یه دختر کوچولو ترسیده
دومی : این دختر کوچولو اینجا چیکار میکنه ؟؟
اولی : چرا چشمات رو بستی؟؟ بزار چشمات رو ببینیم . همچین دختر کوچولویی نباید چشماش رو بپوشونه .
یوری با ترس چشماش رو باز میکنه و دو تا مرد مو بنفش رو میبینه .
اولی : هی بیا بیرون ... باهات کاری نداریم ...نترس ... *دستش رو سمت یوری دراز میکنه * غذات سرد میشه *لبخند*
دومی : راست میگه ... غذات سرد میشه ... پاشو بیا
یوری دست مرد اولی رو میگیره . اون مرد چشمای بنفش و موهای بنفش و کوتاه داشت . و مرد دومی که غذای یوری رو جلوی یکی از صندلی ها گذاست چشمای بنفش با موهای بنفش کوتاه داشت . انگار برادر بودند .
ا.ت چشماش رو از روی ترس میبنده
اولی : *پوزخند*هی ... اینجا رو ببین ... یه دختر کوچولو ترسیده
دومی : این دختر کوچولو اینجا چیکار میکنه ؟؟
اولی : چرا چشمات رو بستی؟؟ بزار چشمات رو ببینیم . همچین دختر کوچولویی نباید چشماش رو بپوشونه .
یوری با ترس چشماش رو باز میکنه و دو تا مرد مو بنفش رو میبینه .
اولی : هی بیا بیرون ... باهات کاری نداریم ...نترس ... *دستش رو سمت یوری دراز میکنه * غذات سرد میشه *لبخند*
دومی : راست میگه ... غذات سرد میشه ... پاشو بیا
یوری دست مرد اولی رو میگیره . اون مرد چشمای بنفش و موهای بنفش و کوتاه داشت . و مرد دومی که غذای یوری رو جلوی یکی از صندلی ها گذاست چشمای بنفش با موهای بنفش کوتاه داشت . انگار برادر بودند .
- ۶.۵k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط