پارت دو
پارت دو
وسط غرغر کردنش کج شدی و از بغل دست چویا داخل با رو دید زدی و بله کسی نبود جز دازای و تو هم بالاخره فهمیدی برای حرس دادن چویا و تلافی چیکار کنی
همینجور که چویا داشت غر میزد از بغلش رد شدی و رفتی سر میز دازای
ا/ت: سلام دازای سان
دازای نگاهی به تو کرد و بعد نگاهش سمت چویا رفت: سلام بانو
چویا بدون حرف فقط چپ چپ نگاهت میکرد دیگه چاره ای نبود ورد بار شد و هر دو سر میز دازای نشستید
چویا برای اینکه کنار دازای نباشه روبه رو نشست
ولی تو برای حرس دادن چویا دقیقا کنار دازای نشستی
چویا:پاشو بیا اینجا😡
ا/ت:همینجا راحتم دازای:😏😎
تموم مدتی که توی بار بودید تو با دازای حرف میزدی و خودت رو بهش نزدیک میکردی و به چویا بی محلی میکردی چویا هم زیر لب غر میزد و فقط با حرس و حسودی نگاه میکرد و دازای هم از سر کرم ریزی وقتی حالت چویا رو میدید با تو همکاری میکرد
«دو ساعت بعد»
از میز بلند شدید دازای هم پرداخت میز رو پیچوند و انداخت گردن چویا و در رفت
چویا بی حوصله میز رو حساب کرد و سه تا فروش به دازای داد و مچ دست تو رو گرفت و تا موتورش کشید بعدش سور شد و منتظر شد تا سوار شی و بدون حرف با سرعت روند
فقط لباسش رو با یه دست محکم گرفتی تو تا خونه هیچکدومتون یه کلمه حرف نزدید به خونه که رسیدید چویا تو رو تا سالن خونه کشید و در رو پشت سرش محکم بست بعد تو رو پرنسسی بغل کرد و برد و پرت کرد رو تخت
چویا:که به من بی توجهی میکنی ها!
ا/ت:چویا من فقط...
چویا نزاشت حرفت تموم شه و عمیق بوسیدت و موها و کمرت رو نوازش میکرد
ازت جدا شد و با چشمای اقیانوسی که توش غرق میشدی فقط بهت خیره شد
ا/ت:چویا من...
چویا:هیشششش باید برای رفتارت تنبه بشی
بعد تو رو لبه تخت کشید و با نوازش از موهات تا پاهات یکی یکی لباسات رو هم حذف کرد
ا/ت:نکن لطفاً ببخشید...چویا...
ولی دیگه فایده نداشت...
مبارک باشه (اسلاید ۲)
پایان
وسط غرغر کردنش کج شدی و از بغل دست چویا داخل با رو دید زدی و بله کسی نبود جز دازای و تو هم بالاخره فهمیدی برای حرس دادن چویا و تلافی چیکار کنی
همینجور که چویا داشت غر میزد از بغلش رد شدی و رفتی سر میز دازای
ا/ت: سلام دازای سان
دازای نگاهی به تو کرد و بعد نگاهش سمت چویا رفت: سلام بانو
چویا بدون حرف فقط چپ چپ نگاهت میکرد دیگه چاره ای نبود ورد بار شد و هر دو سر میز دازای نشستید
چویا برای اینکه کنار دازای نباشه روبه رو نشست
ولی تو برای حرس دادن چویا دقیقا کنار دازای نشستی
چویا:پاشو بیا اینجا😡
ا/ت:همینجا راحتم دازای:😏😎
تموم مدتی که توی بار بودید تو با دازای حرف میزدی و خودت رو بهش نزدیک میکردی و به چویا بی محلی میکردی چویا هم زیر لب غر میزد و فقط با حرس و حسودی نگاه میکرد و دازای هم از سر کرم ریزی وقتی حالت چویا رو میدید با تو همکاری میکرد
«دو ساعت بعد»
از میز بلند شدید دازای هم پرداخت میز رو پیچوند و انداخت گردن چویا و در رفت
چویا بی حوصله میز رو حساب کرد و سه تا فروش به دازای داد و مچ دست تو رو گرفت و تا موتورش کشید بعدش سور شد و منتظر شد تا سوار شی و بدون حرف با سرعت روند
فقط لباسش رو با یه دست محکم گرفتی تو تا خونه هیچکدومتون یه کلمه حرف نزدید به خونه که رسیدید چویا تو رو تا سالن خونه کشید و در رو پشت سرش محکم بست بعد تو رو پرنسسی بغل کرد و برد و پرت کرد رو تخت
چویا:که به من بی توجهی میکنی ها!
ا/ت:چویا من فقط...
چویا نزاشت حرفت تموم شه و عمیق بوسیدت و موها و کمرت رو نوازش میکرد
ازت جدا شد و با چشمای اقیانوسی که توش غرق میشدی فقط بهت خیره شد
ا/ت:چویا من...
چویا:هیشششش باید برای رفتارت تنبه بشی
بعد تو رو لبه تخت کشید و با نوازش از موهات تا پاهات یکی یکی لباسات رو هم حذف کرد
ا/ت:نکن لطفاً ببخشید...چویا...
ولی دیگه فایده نداشت...
مبارک باشه (اسلاید ۲)
پایان
۲.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.