داداشم واسم یه جوک تعریف کرد انقدر خندیدم که دلم درد گرفت
داداشم واسم یه جوک تعریف کرد انقدر خندیدم که دلم درد گرفت...
دوباره همون جوک رو تعریف کرد بازم کلی خندیدم ولی نه مثل دفعه قبل...
خلاصه انقدر همون جوک رو تعریف کرد که دیگه نخندیدم...
برگشت بهم گفت اگه نمیتونی دوباره و دوباره هی به یه جوک تکراری بخندی پس چرا دوباره و دوباره به خاطر آدمایی گریه میکنی که ناراحتت میکنن!؟
تازه اون موقع بود که فهمیدم دارم با خودم چیکار میکنم...
دوباره همون جوک رو تعریف کرد بازم کلی خندیدم ولی نه مثل دفعه قبل...
خلاصه انقدر همون جوک رو تعریف کرد که دیگه نخندیدم...
برگشت بهم گفت اگه نمیتونی دوباره و دوباره هی به یه جوک تکراری بخندی پس چرا دوباره و دوباره به خاطر آدمایی گریه میکنی که ناراحتت میکنن!؟
تازه اون موقع بود که فهمیدم دارم با خودم چیکار میکنم...
۱۴.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.