تقدیمی

💔 تقدیمی💔
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست....
دیدگاه ها (۱)

من مانده ام ویاد تو....وبغضی که..لگد میزندبر حنجره ای پابه م...

بیا یک بازی عاشقانه راه بیاندازیم بین خودمان تو اول سریع بگو...

دوستان ویسگون شما هم ایراد پیدا کرده ؟؟😐 اسکرین گرفتم نمای...

«حاجی فیروز» در فرهنگ باستانی ما کسی بود که در آتشکده نگهبان...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط