حکم تقدیر چنین است که دیوانه شوم

حکم تقـدیر چنیـن است که دیوانه شوم
بـه دل شعـله بسـوزم ز تـو پـروانـه شوم

بـزنـم می ز غمت هر شبی و مست کنـم
بـروم گـوشـه نشیـن دل میخانـه شـوم

گشته تقـدیر کـه در تاری و تنهایی شب
تـو نبـاشی و فقط همـدم پیمـانـه شوم

بیستون نـه، بـزنـم تیشه دگر ریشهٔ خود
همچو فرهـاد شوم قصـه و افسـانه شوم

قسمتـم بـوده کـه سرخوده شوم از مردم
بعـد تـو دلزده و بـا همـه بیگانـه شـوم

مصلحت بوده که هستی به نگاهت بازم
صـاحب اشک و غـم و آه غریبـانـه شـوم

حق من بـوده که تـو سـاده فریبم بدهی
خـام آن صـورت پـر مکر و فریبانـه شوم

کاخ آبـاد دلـم گشته خراب ، تقـدیر است
قسمت این است که من ساکن ویرانه شوم
دیدگاه ها (۲)

من آمده ام فاتح دنیای تو باشمتا گام نخستین به بلندای تو باشم...

من نگاهت میکنم تا از چشمهایم بخوانی که چقدر دوستت میدارم تو ...

نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنمهی ورق بر می زنم هی آس پی...

‍ ‍ قول بدهکه همیشهشعرهایم رابخوانیمیان شعرهای منهزار حرف عا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط