●بال های سیاه و سفید○پارت 11
از زبان جیمین:
صبح از خواب بیدار شدم.به قاب روی میز نگاه کردم.مامان..ای کاش اینجا بودی و یدونه میزدی تو گوش بابا تا به خودش بیاد.
از اتاق رفتم بیرون و دیدم اون دختر هرزه داره صبحونه میپزه.
دختره:اوه جیمین صبح بخیر
دختره داشت به بدنم نگاه میکرد و روی دیکم زیادی زوم کرده بود.حالم داشت بهم میخورد.
بابام:دیشب عجب ناله هایی میکردی
دختره:خب تو خیلی بزرگ و سکسی بودی.راستی جیمین میدونی من و بابات ازدواج کردیم؟
شوکه شدم.
دختره دستش و گذاشت رو شکمش:من الان بچه دارم.
با شنیدن حرف های دختره رفتم توی دستشویی و تا تونستم بالا اوردم.
دختره اومد سمتم اما لزش فاصله گرفتم.
گفتم:دختره ی عوضی.هرزه با بابام چیکار کردی؟!؟!(با داد)
دختره:واو.چه خشن.فکر کن اگه زیرت باشم چی میشه.احتمالا دیکت خیلی بزرگه و پارم میکنه.
عصبی شدم و بهش سیلی زدم
گفتم:حتی فکر نزدیک شدن بهم رو هم نکن.من دوست دختر دارم!!!
دختره:کار و برام سخت کردی
دختره من و چسبوند به دیوار.
یهو صدای قدم های بابام اومد.دختره سریع دستم و گرفت و با دستم چند تا مشت محکم به صورت و شکمش زد و وقتی بابام اومد...
دختره:پ..پسرت دست بزن داره..من فقط نیخواستم کمکش کنم(با گریه)
بابام با عصبانیت بهم نگاه کرد
دختره دستش و گذاشت رو شکمش:آخخ فکر کنم بچم مرده...
بابام دیگه اومد سمتم گوشم و گرفت و کشیدو صورتم و کوبوند تو دیوار و بعد یدونه زد تو شکمم.روی زمین افتادم و اون همش با پام به شکمم لگد میزد.به دختره نگاه کردم.داشت با یه لبخند کثیف بهم نگاه میکرد.
دختره:نه ولش کن.نزنش..
بعد چند دقیقه دختره بابام رو راضی کرد تا بره.دختره رفت آب و یخ و دستمال بیاره و وقتی اومد صورتش و نزدیک صورتم کرد.ازش فاصله گرفتم که اشتباهی دستم خورد به یه دوربین مخفی که تازه خریده بودم خورد و روشن شد.دختره روم افتاد و با آه و ناله صورتم و بوسید.وقتی رسید به لبام ازش فاصله گرفتم و دختره رو هل دادم که افتاد زمین.از دستشویی رفتم بیرون و لباسام و پوشیدم و رفتم خونه ا/ت.در زدم.ا ت در و باز کرد و وقتی صورت خونی من و دید خشکش زد.سریع دستم و گرفت و نشوند روی مبل که جای رژ های اون دختره رو روی صورتم دید.
ا/ت:جی..جیمین..این چیه؟
گفتم:ا/ت..اینطور که فکر میکنی نیست
بغض کرد و گفت:یعنی چی اینطوری نیست؟مگه طور دیگه ای میتونه باشه؟این همه بوس؟
صورتم و شستم و گفتم:ا/ت باور کن اینطوری نیست
گفت:پس چرا طوری رفتار میکنی انگار برات مهم نیست؟!(یکم با داد)
چیزی نگفتم که یه دونه زد تو گوشم.شوکه شدم.اشک تو چشمام جمع شد.
ا/ت:برو بیرون!
برگشتم سمتش.
بهش گفتم:ا/ت من..
حرفم و قطع کرد و گفت:برو بیرون برو بیرون برو بیرون!!بروو(با داد و گریه)
وقتی از جام تکون نخوردم با گریه روی زمین نشست و صورتش و گذاشت روی زانو هاش و گریه کرد.
نزدیکش شدم و گفتم:ا/ت اینطوری نیست فقط..
که قبل از اینکه حرفم و تموم کنم از جاش بلند شد و از خونه رفت بیرون.
از زبان ا/ت:
دیگه داشتم دیوونه میشدم..نمیدونستم چیکار کنم فقط میدویدم و گریه میکردم..گریه هام کم کم از ناراحتی تبریل شد به هم خنده و هم گریه.هیچی رو نمیدیدم.فقط میدویدم و میخوردم زمین.اینبار وقتی خوردم زمین دیگه بلند نشدم..فقط گریه میکردم..چرا انقدر بدبختم..چرا؟چراااا؟..حالا چیکار کنم؟..هیچکی رو ندارم..هیچکس..فکر کردم با بقیه فرق داره..فکر کردم میتونم بهش اعتماد کنم..ازش متنفرم از همه متنفرم..هق..از خودم متنفرم..
امیدوارم یه روزی برسه که بمیرم
________________________________________________
اینم از این پارت.ببخشید دیر دیر میزارم🥺🎶
I love you BTS and ARMY🎶💜🔮
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#شوگا
#جیهوپ
#نامجون
#جیمین
#جونگکوک
#تهیونگ
#جین
#غمگین
#درام
صبح از خواب بیدار شدم.به قاب روی میز نگاه کردم.مامان..ای کاش اینجا بودی و یدونه میزدی تو گوش بابا تا به خودش بیاد.
از اتاق رفتم بیرون و دیدم اون دختر هرزه داره صبحونه میپزه.
دختره:اوه جیمین صبح بخیر
دختره داشت به بدنم نگاه میکرد و روی دیکم زیادی زوم کرده بود.حالم داشت بهم میخورد.
بابام:دیشب عجب ناله هایی میکردی
دختره:خب تو خیلی بزرگ و سکسی بودی.راستی جیمین میدونی من و بابات ازدواج کردیم؟
شوکه شدم.
دختره دستش و گذاشت رو شکمش:من الان بچه دارم.
با شنیدن حرف های دختره رفتم توی دستشویی و تا تونستم بالا اوردم.
دختره اومد سمتم اما لزش فاصله گرفتم.
گفتم:دختره ی عوضی.هرزه با بابام چیکار کردی؟!؟!(با داد)
دختره:واو.چه خشن.فکر کن اگه زیرت باشم چی میشه.احتمالا دیکت خیلی بزرگه و پارم میکنه.
عصبی شدم و بهش سیلی زدم
گفتم:حتی فکر نزدیک شدن بهم رو هم نکن.من دوست دختر دارم!!!
دختره:کار و برام سخت کردی
دختره من و چسبوند به دیوار.
یهو صدای قدم های بابام اومد.دختره سریع دستم و گرفت و با دستم چند تا مشت محکم به صورت و شکمش زد و وقتی بابام اومد...
دختره:پ..پسرت دست بزن داره..من فقط نیخواستم کمکش کنم(با گریه)
بابام با عصبانیت بهم نگاه کرد
دختره دستش و گذاشت رو شکمش:آخخ فکر کنم بچم مرده...
بابام دیگه اومد سمتم گوشم و گرفت و کشیدو صورتم و کوبوند تو دیوار و بعد یدونه زد تو شکمم.روی زمین افتادم و اون همش با پام به شکمم لگد میزد.به دختره نگاه کردم.داشت با یه لبخند کثیف بهم نگاه میکرد.
دختره:نه ولش کن.نزنش..
بعد چند دقیقه دختره بابام رو راضی کرد تا بره.دختره رفت آب و یخ و دستمال بیاره و وقتی اومد صورتش و نزدیک صورتم کرد.ازش فاصله گرفتم که اشتباهی دستم خورد به یه دوربین مخفی که تازه خریده بودم خورد و روشن شد.دختره روم افتاد و با آه و ناله صورتم و بوسید.وقتی رسید به لبام ازش فاصله گرفتم و دختره رو هل دادم که افتاد زمین.از دستشویی رفتم بیرون و لباسام و پوشیدم و رفتم خونه ا/ت.در زدم.ا ت در و باز کرد و وقتی صورت خونی من و دید خشکش زد.سریع دستم و گرفت و نشوند روی مبل که جای رژ های اون دختره رو روی صورتم دید.
ا/ت:جی..جیمین..این چیه؟
گفتم:ا/ت..اینطور که فکر میکنی نیست
بغض کرد و گفت:یعنی چی اینطوری نیست؟مگه طور دیگه ای میتونه باشه؟این همه بوس؟
صورتم و شستم و گفتم:ا/ت باور کن اینطوری نیست
گفت:پس چرا طوری رفتار میکنی انگار برات مهم نیست؟!(یکم با داد)
چیزی نگفتم که یه دونه زد تو گوشم.شوکه شدم.اشک تو چشمام جمع شد.
ا/ت:برو بیرون!
برگشتم سمتش.
بهش گفتم:ا/ت من..
حرفم و قطع کرد و گفت:برو بیرون برو بیرون برو بیرون!!بروو(با داد و گریه)
وقتی از جام تکون نخوردم با گریه روی زمین نشست و صورتش و گذاشت روی زانو هاش و گریه کرد.
نزدیکش شدم و گفتم:ا/ت اینطوری نیست فقط..
که قبل از اینکه حرفم و تموم کنم از جاش بلند شد و از خونه رفت بیرون.
از زبان ا/ت:
دیگه داشتم دیوونه میشدم..نمیدونستم چیکار کنم فقط میدویدم و گریه میکردم..گریه هام کم کم از ناراحتی تبریل شد به هم خنده و هم گریه.هیچی رو نمیدیدم.فقط میدویدم و میخوردم زمین.اینبار وقتی خوردم زمین دیگه بلند نشدم..فقط گریه میکردم..چرا انقدر بدبختم..چرا؟چراااا؟..حالا چیکار کنم؟..هیچکی رو ندارم..هیچکس..فکر کردم با بقیه فرق داره..فکر کردم میتونم بهش اعتماد کنم..ازش متنفرم از همه متنفرم..هق..از خودم متنفرم..
امیدوارم یه روزی برسه که بمیرم
________________________________________________
اینم از این پارت.ببخشید دیر دیر میزارم🥺🎶
I love you BTS and ARMY🎶💜🔮
#بی_تی_اس
#فیک_عاشقانه
#شوگا
#جیهوپ
#نامجون
#جیمین
#جونگکوک
#تهیونگ
#جین
#غمگین
#درام
- ۱۰.۹k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط