در این دنیا هیچکس به من نگفت بمان...
در این دنیا هیچکس به من نگفت بمان...
ولی من ماندم ..
ماندم و تکیه گاهی شدم ...
برای خستگی دیگران....
حالا خیلی خسته ام خیلی زیاد. . .
خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد ...
تنها می دانم ...
باید تا همیشه آغوشی باشم برای دیگران ...
بی آنکه کسی مرا در آغوش بگیرد. . .
همه چیز می گذرد:
فصل ها برف ها باران ها
من اما همچنان ایستاده ام ....
چون پرنده ای که بال هایش شکسته است....
دیگر چه فرقی می کند که بخواهم بروم یا بمانم؟
ولی من ماندم ..
ماندم و تکیه گاهی شدم ...
برای خستگی دیگران....
حالا خیلی خسته ام خیلی زیاد. . .
خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد ...
تنها می دانم ...
باید تا همیشه آغوشی باشم برای دیگران ...
بی آنکه کسی مرا در آغوش بگیرد. . .
همه چیز می گذرد:
فصل ها برف ها باران ها
من اما همچنان ایستاده ام ....
چون پرنده ای که بال هایش شکسته است....
دیگر چه فرقی می کند که بخواهم بروم یا بمانم؟
۱.۷k
۱۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.