در این دنیا هیچکس به من نگفت بمان

در این دنیا هیچکس به من نگفت بمان...
ولی من ماندم ..
ماندم و تکیه گاهی شدم ...
برای خستگی دیگران....
حالا خیلی خسته ام خیلی زیاد. . .
خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد ...
تنها می دانم ...
باید تا همیشه آغوشی باشم برای دیگران ...
بی آنکه کسی مرا در آغوش بگیرد. . .
همه چیز می گذرد:
فصل ها برف ها باران ها
من اما همچنان ایستاده ام ....
چون پرنده ای که بال هایش شکسته است....
دیگر چه فرقی می کند که بخواهم بروم یا بمانم؟ 
دیدگاه ها (۳)

عشق یعنی این...

موهای تورا که  باد تکان می داد،دل من خبر از حادثه ای ناب می ...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط