«عشق پولی پارت۵۴»
«عشق پولی پارت۵۴»
(مدل مو و لباس و ارایشتم گذاشتم)
تورو گذاشتن رو موهات خیلی خوشحال بودی و هیون اومد تو اتاق و ی نگاه تیزی ب هوانگ سو کردی و قرار شد هیون ببرتت پیش جیمین و دست هیونو گرفتی و رفتی پیش جیمین با هر قدم به جیمین نزدیک تر میشدی خیلی حس خوبی داشتی از یه طرفم ناراحت بودی که خودت خانوادت نیومدن و یه نگاه ب اون طرف انداختی و دیدی ک جیمینم خانوادش نیومدن و بیشتر کارکنان شرکتو دوستاش بودن با هر قدم خوشحالیت بیشتر میشد که بلاخره به جیمین رسیدی اون بهت نگاه میکردو لبخند میزد و عاقد کارارو کردو شما بلاخره واقعاازدواج کردین و قرار شد داماد عروسو ببوسه و.......(دیگه ایده ای ندارم😂)
عروسی تموم شدو میخواستی زیپ لباستو باز کنی ک نتونستی ک همون لحظه هیون در زد رفتی دم در
+بله هیون
=ی لباس بپوش بریم شام بخوریم
+باشه
ویو هیون
گفتم باید ی صحفه عاشقانه داشته باشن لبخندی زدم و رفتم جیمینو صدا کردم
=جیمیینننن
_بله
=نمیخوای بری ب عروس کمک کنی لباس در بیاره؟
_مگ همچین رسمیمم هست؟
=وااا نمیدونستییی بدو برو
ویو جیمین
سری رفتم سمت اتاق درو باز کردم نمیتونست زیپ لباسشو باز کنه متوجه شد ک اومدم ی نگاهی بهم کردو خجالت کشید خیلی خوشگل شده بود براش زیپ لباسشو باز کردم و نمیدونستم چیکارکنم اصلا هیچی از حرفای هیون نفهمیدم و دوتامون تا ی مدت ساکت مونده بودیم و همدیگه رو نگاه میکردیم نمیدونستیم چیکار کنیم
_عممم خب میخوای من برم راحت باشی لباستو در بیاری؟
+عاا ن نمی.. اره اره برو باشه مت ی لباس میپوشم و میام شام بخوریم
_باشه باشه(خنده)
ویو ا.ت
لباسمو در اوردم ی لباس صورتی پوشیدم و رفتم بیرون و جیمینم ی لباس دیگ پوشیدو باهم رفایم ک شام بخوریم...
(مدل مو و لباس و ارایشتم گذاشتم)
تورو گذاشتن رو موهات خیلی خوشحال بودی و هیون اومد تو اتاق و ی نگاه تیزی ب هوانگ سو کردی و قرار شد هیون ببرتت پیش جیمین و دست هیونو گرفتی و رفتی پیش جیمین با هر قدم به جیمین نزدیک تر میشدی خیلی حس خوبی داشتی از یه طرفم ناراحت بودی که خودت خانوادت نیومدن و یه نگاه ب اون طرف انداختی و دیدی ک جیمینم خانوادش نیومدن و بیشتر کارکنان شرکتو دوستاش بودن با هر قدم خوشحالیت بیشتر میشد که بلاخره به جیمین رسیدی اون بهت نگاه میکردو لبخند میزد و عاقد کارارو کردو شما بلاخره واقعاازدواج کردین و قرار شد داماد عروسو ببوسه و.......(دیگه ایده ای ندارم😂)
عروسی تموم شدو میخواستی زیپ لباستو باز کنی ک نتونستی ک همون لحظه هیون در زد رفتی دم در
+بله هیون
=ی لباس بپوش بریم شام بخوریم
+باشه
ویو هیون
گفتم باید ی صحفه عاشقانه داشته باشن لبخندی زدم و رفتم جیمینو صدا کردم
=جیمیینننن
_بله
=نمیخوای بری ب عروس کمک کنی لباس در بیاره؟
_مگ همچین رسمیمم هست؟
=وااا نمیدونستییی بدو برو
ویو جیمین
سری رفتم سمت اتاق درو باز کردم نمیتونست زیپ لباسشو باز کنه متوجه شد ک اومدم ی نگاهی بهم کردو خجالت کشید خیلی خوشگل شده بود براش زیپ لباسشو باز کردم و نمیدونستم چیکارکنم اصلا هیچی از حرفای هیون نفهمیدم و دوتامون تا ی مدت ساکت مونده بودیم و همدیگه رو نگاه میکردیم نمیدونستیم چیکار کنیم
_عممم خب میخوای من برم راحت باشی لباستو در بیاری؟
+عاا ن نمی.. اره اره برو باشه مت ی لباس میپوشم و میام شام بخوریم
_باشه باشه(خنده)
ویو ا.ت
لباسمو در اوردم ی لباس صورتی پوشیدم و رفتم بیرون و جیمینم ی لباس دیگ پوشیدو باهم رفایم ک شام بخوریم...
۵.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.