ریختن چای با خانمجان بود

ریختن چای با خانم‌جان بود
و بلند کردن سینی چای با آقاجان
آقاجان از آشپزخانه تا ایوان
قربان صدقه‌ی دستان خانم‌جان می‌رفت
و خانم‌جان دستانش را تکیه می‌داد به شانه‌ی آقاجان و نم نَمک دوش به دوش آقاجان قدم برمیداشت
نگاهش میکرد و میخندید...
ساده بودند مثل همان چای تازه دَم‌شان
مثل قربان صدقه رفتنشان :)

#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی

#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
دیدگاه ها (۰)

تو کتاب ملت عشق یه جا میگه: "ساعتی دقیق‌تر از ساعت خدا نیست....

بهش میگم: یه چایی دیگه برات بریزم!؟میگه بریز چایی‌هات یه طعم...

برای سبز شدندر جستجوی دلیل نباشتو خود آن دلیل باشبرای سبز شد...

سلام برکسانی که؛با وجود درد های درون قلبشانهنوز امیدوارند ول...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط