چند دقیقه دلت را آرام کن
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_دوازدهم
خلاصہ حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و …
یہ مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر ڪلاسهاے ترم بودم و ڪمے هم فڪر اقا سید☺️
دروغ چرا…
من عاشق اقا سید شدہ بودم
عاشق مردونگے و غرورش
عاشقہ..
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم؟
فقط وقتے میدیدمش حالم بهتر میشد
احساس ارامش و امنیت داشتم
همین
بعد از اومدن سعے میڪردم نمازهامو بخونم ولے نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اڪثرا خواب میموندم؟
چادرم ڪہ اصلا تو خونہ نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانہ هم بهش پس دادہ بودم
یہ روز دلمو زدم بہ دریا و بعد ڪلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
-تق تق
-بلہ..بفرمایید
-سلام اقا سید
-تا گفتم آقا سید یہ برقے تو چشماش دیدم و اینڪہ سرشو پایین انداخت و گفت : سلام خواهر…بلہ؟!ڪارے داشتید؟! و بلند شد و بہ سمت در رفت و دررو باز گذاشت؟ انگار جن دیدہ؟؟
نمیدونم چرا ولے حس میڪردم از من بدش میاد. همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت…تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این ڪارها.
-ڪار خاصے ڪہ نہ…میخواستم بپرسم چجورے عضو بشم..
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میڪنن.
-چشممم…ممنونم؟؟
-دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولے حس میڪردم ڪہ باید برم و جام اونجا نیست…
از اطاق سید ڪہ بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم
-سلام
-سلام…اینجا چیڪار میڪردے؟! یہ پا بسیجے شدیا..از پایگاہ مایگاہ بیرون میای
-سر بہ سرم نزار مینا..حالم خوب نیست
-چرا؟! چے شدہ مگہ؟!? -هیچے بابا…ولش….ولے شاید بتونے ڪمڪم ڪنے و بعدا بهت بگم..خوب دیگہ چہ خبر؟!
-هیچے. همہ چیز اڪیہ.ولے ریحانه
-چے؟!
-خواهر احسان اومدہ بود و ازم خواست باهات حرف بزنم
-اے بابا…اینا چرا دست بردار نیستن…مگہ نگفتہ بودے بهشون؟!
-چرا گفتم…ولے ریحان چرا باهاش حرف نمیزنے؟؟
-چون نمیخوامش…اصلا فڪ ڪن دلم با یڪے دیگست
-ااااا…مبارڪہ…نگفتہ بودے ڪلڪ..ڪے هست حالا این اقاے خوشبخت؟!
-گفتم فڪ ڪن نگفتم ڪہ حتما هست
-در حال حرف زدن بودیم ڪہ اقا سید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوے ما رد شد و رفت و من چند دقیقہ فقط بہ اون زل زدم و خشڪم زد.این همہ پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاہ بود ولے من فقط اونو میدیدم☺️
-ریحانہ؟!چے شد؟!
-ها ؟!؟…هیچے هیچے!
-اما وقتے این پسرہ رو دیدے… ببینم…نڪنہ عاشق این ریشوعہ شدے؟!
-هااا؟!…نہ
-ریحانہ خر نشیا?اینا عشق و عاشقے حالیشون نیس ڪه?فقط زن میخوان ڪہ بہ قول خودشون بہ گناہ نیوفتن?اصلا معلوم نیست تو مشهد چے بہ خوردت دادن اینطورے دیوونت ڪردن
-چے میگے اصلا تو…این حرفها نیست…بہ ڪسے هم چیزے نگو
#قسمت_دوازدهم
خلاصہ حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و …
یہ مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر ڪلاسهاے ترم بودم و ڪمے هم فڪر اقا سید☺️
دروغ چرا…
من عاشق اقا سید شدہ بودم
عاشق مردونگے و غرورش
عاشقہ..
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم؟
فقط وقتے میدیدمش حالم بهتر میشد
احساس ارامش و امنیت داشتم
همین
بعد از اومدن سعے میڪردم نمازهامو بخونم ولے نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اڪثرا خواب میموندم؟
چادرم ڪہ اصلا تو خونہ نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانہ هم بهش پس دادہ بودم
یہ روز دلمو زدم بہ دریا و بعد ڪلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
-تق تق
-بلہ..بفرمایید
-سلام اقا سید
-تا گفتم آقا سید یہ برقے تو چشماش دیدم و اینڪہ سرشو پایین انداخت و گفت : سلام خواهر…بلہ؟!ڪارے داشتید؟! و بلند شد و بہ سمت در رفت و دررو باز گذاشت؟ انگار جن دیدہ؟؟
نمیدونم چرا ولے حس میڪردم از من بدش میاد. همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت…تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این ڪارها.
-ڪار خاصے ڪہ نہ…میخواستم بپرسم چجورے عضو بشم..
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میڪنن.
-چشممم…ممنونم؟؟
-دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولے حس میڪردم ڪہ باید برم و جام اونجا نیست…
از اطاق سید ڪہ بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم
-سلام
-سلام…اینجا چیڪار میڪردے؟! یہ پا بسیجے شدیا..از پایگاہ مایگاہ بیرون میای
-سر بہ سرم نزار مینا..حالم خوب نیست
-چرا؟! چے شدہ مگہ؟!? -هیچے بابا…ولش….ولے شاید بتونے ڪمڪم ڪنے و بعدا بهت بگم..خوب دیگہ چہ خبر؟!
-هیچے. همہ چیز اڪیہ.ولے ریحانه
-چے؟!
-خواهر احسان اومدہ بود و ازم خواست باهات حرف بزنم
-اے بابا…اینا چرا دست بردار نیستن…مگہ نگفتہ بودے بهشون؟!
-چرا گفتم…ولے ریحان چرا باهاش حرف نمیزنے؟؟
-چون نمیخوامش…اصلا فڪ ڪن دلم با یڪے دیگست
-ااااا…مبارڪہ…نگفتہ بودے ڪلڪ..ڪے هست حالا این اقاے خوشبخت؟!
-گفتم فڪ ڪن نگفتم ڪہ حتما هست
-در حال حرف زدن بودیم ڪہ اقا سید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوے ما رد شد و رفت و من چند دقیقہ فقط بہ اون زل زدم و خشڪم زد.این همہ پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاہ بود ولے من فقط اونو میدیدم☺️
-ریحانہ؟!چے شد؟!
-ها ؟!؟…هیچے هیچے!
-اما وقتے این پسرہ رو دیدے… ببینم…نڪنہ عاشق این ریشوعہ شدے؟!
-هااا؟!…نہ
-ریحانہ خر نشیا?اینا عشق و عاشقے حالیشون نیس ڪه?فقط زن میخوان ڪہ بہ قول خودشون بہ گناہ نیوفتن?اصلا معلوم نیست تو مشهد چے بہ خوردت دادن اینطورے دیوونت ڪردن
-چے میگے اصلا تو…این حرفها نیست…بہ ڪسے هم چیزے نگو
۱.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.