به دنیا که آمدم گفتند این اسم توست

به دنیا که آمدم گفتند: این اسم توست
و اینهاهم پدر و مادر تو، تو وظیفه داری
آنهارا دوست بداری و با آنها زندگی کنی.
این کشور توست و این قوانینش، باید
به نحو احسن آنهارا رعایت کنی و اگر
لازم باشد جانت را هم برایش بدهی.
این دین توست و این هم مقدساتش؛
تو باید به آنها احترام بگذاری؛ نباید زیاد
درباره اش فکر کنی که نکند زبانم لال
شک رخنه کند در دل اعتقاداتت!
و از همان لحظه بود که مرا حبس کردند
در خط قرمز اعتقادهایشان و هر روز
در گوشم از اراده و اختیار و آزادی گفتند.
سالها سعی در شکستن این چهارچوب
کردم اما چه بیهوده...
درست مانند عروسک خیمه شب بازی ای
که آرزو داشت از پس پرده نمایش فرار کند
دیدگاه ها (۴)

آزاری به اطرافیانم نمیرسانم.سالهاست از روی عمد حشره ای را له...

بچه بودم، مادرم گفت: احترام بگذار به هرکس که بزرگتر از توست!...

اگه یه زنی بچه دار نمیشه.اگه یه مردی با هیچ زنی در ارتباط نی...

من آدم حساسی نيستم. وقتی خانه‌ی والدينم را ترک كردم گريه نكر...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط