تنها ترین تنها منم

تنها ترین تنها منم
سرگشته و رسوا منم
آه ای فلک ای آسمان
تا کی ستم بر عاشقان
بشنو تو فریاد مرا
آه ای خدای مهربان
عشق تو خوابی بود و بس
نقش سرابی بود و بس
این آمدن این رفتنم
رنج و عذابی بود و بس
ای فلک بازی چرخ تو نازم
بی گمان آمدم تا که ببازم
ای دریغا که شد دو چشم سیاهی
قبله گاه من و روی نمازم
تو ای ساغر هستی، به کامم ننشستی
ندانم که چه بودی ندانم که چه هستی
دیدگاه ها (۴)

روزگاری یک تبسم یک نگاه... خوش تر از گرمای صد آغوش بود...   ...

منحنی لـبــخندت خط عمـــر من استعمیق تر بخند زندگـــیِ جاودا...

نه قطاری قصد عبور داردنه دستی زندگی را تکان میدهداینجا قطار...

میروم روزی از این دنیای سردمیشوم در کوچه های خالی از تو گم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط