زندگی را باید بسیار راحت گرفت
زندگی را باید بسیار راحت گرفت،
ولی ما طوری بار آمده ایم که هر چیزی یک مشکل جدی می شود.
حالا در این چه اشکالی هست؟
من هیچ مشکلی نمی بینم.
این فقط هوشمندی است.
اوقاتی وجود دارند که نیاز به سرپناه داری و اوقاتی هست که به آسمانی باز نیاز داری.
بنابراین طبق لحظه زندگی کن،
بدون هیچ تصمیم گیری از قبل.
درواقع، تصمیم گیری از قبل مشکل آفرین است.
هروقت ازپیش تصمیم بگیری، همیشه مشکل وجود خواهد داشت، زیرا زندگی راه خودش را می رود.
زندگی از تعصبات تو، از انضباط های تو آگاهی ندارد، و هیچ تعهدی ندارد که از آنها پیروی کند.و تو دچار مشکل می شوی و آنوقت زندگی جدی تر و جدی تر می شود. زیرا باید سازشکاری کنی.
احساس گناه می کنی، که ضعیف هستی. اگر هم سازش نکنی، شکست خواهی خورد. خودت را آزار خواهی داد.
به نظر من، زندگی چیزی بسیار ساده،
بازیگوشانه و سبک است.
آن را با جدی بودن خودت مختل نکن.
با آن حرکت کن.
پس وقتی که هوا داغ است، آش داغ نخور، نوشیدنی خنکی بنوش.
وقتی که هوا سرد است، آنوقت تغییر بده، نیازی نیست که یک اصل را همه روز برای همیشه تکرار کنی.
من در کلکته در منزل دوستی زندگی می کردم. او اعتقادات جینیسم Jainism داشت و پس از غروب آفتاب غذا نمی خورد، پس به من گفت:
"ما بعداً حرف می زنیم. آفتاب در حال غروب است و من باید غذا بخورم." آفتاب غروب کرده بود، او این را می دانست. من هم این را می دانستم.
ولی فایده ای نداشت.....
بنابراین به جای اینکه سر میزنهارخوری غذا بخورد، در همان تراس که بود غذا خورد، زیرا که هنوز قدری نور وجود داشت.پس از غذا به او گفتم:
"تو حتی خدایان خودت را نیز گول می زنی."
گفت: "منظورت چیست؟"
گفتم: "چه سرمیزنهاری غذا می خوردی و چه روی تراس، زمان یکی بود و خورشید هم غروب کرده بود. آری، داخل قدری تاریکتر بود و بیرون قدری روشن تر. ولی خورشیدی وجود نداشت.تو غروب را دیدی و من هم دیدم، ولی نمی خواستم تو را آشفته کنم."
گفت، "ولی انسان باید سازش کند."
گفتم، "تو مجبوری سازش کنی، زیرا پیشاپیش برخی از قراردادهای زندگی را پذیرفته ای. وگرنه اشکالی وجود نداشت. اگر تصمیم نگرفته بودی که غذاخوردن پیش از غروب آفتاب عملی مذهبی است، آنوقت ابداً مسئله ای وجود نمی داشت. و این قرارداد تقریباً در پنج هزار سال پیش بسته شده که برقی وجود نداشت.تو اینک در کاخی با تهویه مطبوع زندگی می کنی. در داخل نوری بهتر وجود دارد.
آن قرارداد برای این بسته شده بود که در تاریکی غذا نخوری و حشره ای در آن نیفتد..."و این در روستاهای هند رخ می دهد، وقتی در شب غذا می خورند، حتی چراغی کوچک هم ندارند... تاریک مطلق است.
می توانی هر حشره ای را که در ظرف غذایت بیفتد بخوری! و این در آن زمان کاملاً به جا و درست بود ولی آن مردمان از وجود برق آگاهی نداشتند.
حالا در خانه ای که تهویه ی مطبوع دارد، جایی که حشره ای نیست و نور در دسترس است ،هر مقدار نور که بخواهی!
این فقط احمقانه است...
همین مفهوم خورشید یا نبودن خورشید.
این چیزی است که مردم را بسیار رنج می دهد. زیرا آنان تغییر نمی کنند.
آنان می پندارند که اگر از اصول تغییرناپذیر خود عدول نکنند، این به آنان قدرت می بخشد.
آنان در اشتباه هستند.
این فقط تمامی نیروی آنان را تحلیل می برد و آنان ناتوان ترین مردم روی زمین هستند.
آنان همچون کودکانی خردسال هستند که رشد کرده اند و هنوز هم همان پیژامه های زمان کودکی شان را برتن کرده اند. این به نظر مسخره می آید. آنان دچار مشکل هستند.
آنان در تمام اوقات آن پیژامه ها را دودستی نگه داشته اند، زیرا بارها و بارها به تنشان تنگ شده است. نه،
همانطور که رشد می کنید، پیژامه های شما نیز باید رشد کند، چون آنها بزرگ نمی شوند، باید آن ها را عوض کنی.
پس من مشکلی در این نمی بینم.
ولی می توانم ببینم که این فقط مشکل یک نفر نیست. میلیون ها انسان اینگونه زندگی می کنند. آنان یک انضباط خشک می سازند و آنوقت دچار مشکل می شوند. هیچکس به جز همان انضباط خودشان، آنان را دچار مشکل نمی کند. اگر آنها را ترک کنند، احساس بدی خواهند داشت و اگر از آنها پیروی کنند، دچار رنج می شوند.
زیاد به خودت سخت نگیر.
قدری با خودت مهربان تر و عاشقانه تر رفتار کن. پس من یک زندگی پر از انضباط به شما آموزش نمی دهم. من آشکارا یک زندگی بدون انضباط را به شما آموزش می دهم، یک زندگی هوشمندانه که با هر تغییری در اطراف شما، تغییر می کند.
شما یک انضباط خشک ندارید که با تغییر کردن مشکل آفرین شود.فقط زندگی را دنبال کن. و آنوقت در زندگی دچار عذاب نخواهی بود.
می توانی تمام این زندگی را سرشار از رقص و آواز زندگی کنی و از تمام این رقص ها و آواز ها احساسی از شکرگزاری برخواهد خواست. و من آن احساس شکرگزاری را دیانت تو می خوانم. شکرگزاری از جهان هستی.
اشو
ولی ما طوری بار آمده ایم که هر چیزی یک مشکل جدی می شود.
حالا در این چه اشکالی هست؟
من هیچ مشکلی نمی بینم.
این فقط هوشمندی است.
اوقاتی وجود دارند که نیاز به سرپناه داری و اوقاتی هست که به آسمانی باز نیاز داری.
بنابراین طبق لحظه زندگی کن،
بدون هیچ تصمیم گیری از قبل.
درواقع، تصمیم گیری از قبل مشکل آفرین است.
هروقت ازپیش تصمیم بگیری، همیشه مشکل وجود خواهد داشت، زیرا زندگی راه خودش را می رود.
زندگی از تعصبات تو، از انضباط های تو آگاهی ندارد، و هیچ تعهدی ندارد که از آنها پیروی کند.و تو دچار مشکل می شوی و آنوقت زندگی جدی تر و جدی تر می شود. زیرا باید سازشکاری کنی.
احساس گناه می کنی، که ضعیف هستی. اگر هم سازش نکنی، شکست خواهی خورد. خودت را آزار خواهی داد.
به نظر من، زندگی چیزی بسیار ساده،
بازیگوشانه و سبک است.
آن را با جدی بودن خودت مختل نکن.
با آن حرکت کن.
پس وقتی که هوا داغ است، آش داغ نخور، نوشیدنی خنکی بنوش.
وقتی که هوا سرد است، آنوقت تغییر بده، نیازی نیست که یک اصل را همه روز برای همیشه تکرار کنی.
من در کلکته در منزل دوستی زندگی می کردم. او اعتقادات جینیسم Jainism داشت و پس از غروب آفتاب غذا نمی خورد، پس به من گفت:
"ما بعداً حرف می زنیم. آفتاب در حال غروب است و من باید غذا بخورم." آفتاب غروب کرده بود، او این را می دانست. من هم این را می دانستم.
ولی فایده ای نداشت.....
بنابراین به جای اینکه سر میزنهارخوری غذا بخورد، در همان تراس که بود غذا خورد، زیرا که هنوز قدری نور وجود داشت.پس از غذا به او گفتم:
"تو حتی خدایان خودت را نیز گول می زنی."
گفت: "منظورت چیست؟"
گفتم: "چه سرمیزنهاری غذا می خوردی و چه روی تراس، زمان یکی بود و خورشید هم غروب کرده بود. آری، داخل قدری تاریکتر بود و بیرون قدری روشن تر. ولی خورشیدی وجود نداشت.تو غروب را دیدی و من هم دیدم، ولی نمی خواستم تو را آشفته کنم."
گفت، "ولی انسان باید سازش کند."
گفتم، "تو مجبوری سازش کنی، زیرا پیشاپیش برخی از قراردادهای زندگی را پذیرفته ای. وگرنه اشکالی وجود نداشت. اگر تصمیم نگرفته بودی که غذاخوردن پیش از غروب آفتاب عملی مذهبی است، آنوقت ابداً مسئله ای وجود نمی داشت. و این قرارداد تقریباً در پنج هزار سال پیش بسته شده که برقی وجود نداشت.تو اینک در کاخی با تهویه مطبوع زندگی می کنی. در داخل نوری بهتر وجود دارد.
آن قرارداد برای این بسته شده بود که در تاریکی غذا نخوری و حشره ای در آن نیفتد..."و این در روستاهای هند رخ می دهد، وقتی در شب غذا می خورند، حتی چراغی کوچک هم ندارند... تاریک مطلق است.
می توانی هر حشره ای را که در ظرف غذایت بیفتد بخوری! و این در آن زمان کاملاً به جا و درست بود ولی آن مردمان از وجود برق آگاهی نداشتند.
حالا در خانه ای که تهویه ی مطبوع دارد، جایی که حشره ای نیست و نور در دسترس است ،هر مقدار نور که بخواهی!
این فقط احمقانه است...
همین مفهوم خورشید یا نبودن خورشید.
این چیزی است که مردم را بسیار رنج می دهد. زیرا آنان تغییر نمی کنند.
آنان می پندارند که اگر از اصول تغییرناپذیر خود عدول نکنند، این به آنان قدرت می بخشد.
آنان در اشتباه هستند.
این فقط تمامی نیروی آنان را تحلیل می برد و آنان ناتوان ترین مردم روی زمین هستند.
آنان همچون کودکانی خردسال هستند که رشد کرده اند و هنوز هم همان پیژامه های زمان کودکی شان را برتن کرده اند. این به نظر مسخره می آید. آنان دچار مشکل هستند.
آنان در تمام اوقات آن پیژامه ها را دودستی نگه داشته اند، زیرا بارها و بارها به تنشان تنگ شده است. نه،
همانطور که رشد می کنید، پیژامه های شما نیز باید رشد کند، چون آنها بزرگ نمی شوند، باید آن ها را عوض کنی.
پس من مشکلی در این نمی بینم.
ولی می توانم ببینم که این فقط مشکل یک نفر نیست. میلیون ها انسان اینگونه زندگی می کنند. آنان یک انضباط خشک می سازند و آنوقت دچار مشکل می شوند. هیچکس به جز همان انضباط خودشان، آنان را دچار مشکل نمی کند. اگر آنها را ترک کنند، احساس بدی خواهند داشت و اگر از آنها پیروی کنند، دچار رنج می شوند.
زیاد به خودت سخت نگیر.
قدری با خودت مهربان تر و عاشقانه تر رفتار کن. پس من یک زندگی پر از انضباط به شما آموزش نمی دهم. من آشکارا یک زندگی بدون انضباط را به شما آموزش می دهم، یک زندگی هوشمندانه که با هر تغییری در اطراف شما، تغییر می کند.
شما یک انضباط خشک ندارید که با تغییر کردن مشکل آفرین شود.فقط زندگی را دنبال کن. و آنوقت در زندگی دچار عذاب نخواهی بود.
می توانی تمام این زندگی را سرشار از رقص و آواز زندگی کنی و از تمام این رقص ها و آواز ها احساسی از شکرگزاری برخواهد خواست. و من آن احساس شکرگزاری را دیانت تو می خوانم. شکرگزاری از جهان هستی.
اشو
- ۶.۸k
- ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط