من رها بودم و آزاد زعشق تو به زنجیر شدم

من رها بودم و آزاد زعشق تو به زنجیر شدم
تشنه عشق تو بودم ز غمت سیر شدم!

آرزویم همه آن بود شوم پیر به پای تو ولی
بی وفا بودی و از دست تو من پیر شدم

چه به سر داشتم و عاقبت کار چه شد...
این نه تصمیم دلم بود که بازیچه تقدیر شدم

من نه بد چشمم و هیزم و نه هر چیز دگر
خیره بر مردم این شهر نگه میکنم و بنده تقصیر شدم

بعد تو هرکه مرا هرچه دلش خواست بگفت
چون به دمبال تو میگشتم و ناخواسته درگیر شدم
دیدگاه ها (۶)

بعضی آدم ها را نمی شود داشتفقط می شود یک جور خاصی دوستشان دا...

انسان، وزن بدن خود را احساس نمی کند، اما وقتی اجسام خارجی را...

زندگی را باید بسیار راحت گرفت،ولی ما طوری بار آمده ایم که هر...

کسانی می توانند خوشحال باشند که از تجاربِ زندگی آموخته اند ک...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return.)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط