چقدر خوش شانسی که من دوست پسرتم

های ۵ عصر بود و تو همراه با دونگی و دوری و سونی..روی مبل اتاق پذیرایی نشسته بودی و هر از گاهی تن پشمالو گربه های لینو رو که کنارت لم داده بودن ، نوازش میکردی
لینو از ساعت ۳ ظهر ، زمانی که برگشت خونه بلافاصله خوابش برد و تا همین الانشم هم توی خواب ناز ، روی تخت داخل اتاق خوابتون داشت رویا میدید..
تو هم که حوصله ات سر رفته بود چون اصلا عادت نداشتی ظهر ها بخوابی پس ، فقط با اون سه تا گربه که فرقی با دوست پسر بی حوصله ات نداشتن ، مجبور بود خودت رو سرگرم کنی
+ پوفف..این بابای شما که ماشاالله ولش کنی ۴۸ ساعت کامل می‌خوابه..وقتیم که بیدار میشه فقط به پر و بال شما سه تا میوفته اصلا من که هیچی
لبت رو با حرص گاز گرفتی و بالشت روی مبل رو توی بغلت فشردی
+ فقط برو کمپانی ، بیا بخواب ، بعد هم بشین با گربه ها بازی کن ، کمپانی خواب گربه ، کمپانی خواب گربه..دوست دخترم هم که هیچی دیگه ، به امان خدا ول باشه..
+ آره دیگه من اصلا این وسط اضافه ام...فقط شبا یک دور باید زیر بابای شما سه تا جون بدم و باز دوباره به روند عادی برمیگرده ، آخه اینم شد زندگی ؟..بخور و بخواب و گربه و یک راند هم به فنا دادن من...
سرت رو توی بالشت فرو کردی و جیغ خفه ای کشیدی
+ خدایا این شانس من برای دوست پسر بوددد؟
_ ایقدر جیغ جیغ نکن دختر
با شنیدن صدای دیپ و خوابالود دوست پسرت..سرش رو بالا گرفتی و به لینو که با چشم های خمار بخاطر خواب بهت نگاه میکرد ، خیره شدی
+ چیه ؟..چرا بیدار شدی ؟
_ باز داری چی به اون طفل معصوما میگی ؟
+ طفل معصوم؟..یاااا..تو اصلا انگار منو نمی‌بینی هاااا..منم آدممم، دوست دخترتم مثل اینکه
دستش رو لای موهاش برد و مو های آشفته و مشکی رنگش رو مرتب کرد
_ دوست داری چطور بهت توجه کنم ؟
+ بوس و بغل
_ اونو که شب انجام میدیم
اخم کردی
+ منظورم با محبت بود عههه
خندید و چند قدم بهت نزدیک شد
_ خودت هم میدونی که بچه نیستی ، من واقعاً بهت توجه میکنم ولی تو متوجه نمیشی
+ تو به قول خودت فقط شب اون توجهه رو انجام میدی ، منم از اون توجها سیر شدم
چشماش رو ریز کرد و کنارت روی مبل نشست
_ این چیزا رو نگو ، بچه هام راجب باباشون فکر بد میکنن
چشمات رو توی حدقه چرخوندی و دست به سینه جلوش نشستی
دیدگاه ها (۴)

چقدر خوش شانسی که من دوست پسرتم

وقتی در حال حرف زدن با ولف چان..دیدت.

این پست قراره برای همیشه باشه..هر حرفی که دوست دارید بزنید.....

اون یک مافیا بود و تو....

سناریو وقتی نصف شب از کمپانی میان و میبینن

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط