اون یک مافیا بود و تو....
دستش رو روی شیشه ی شفاف اتاق خواب که تصویری از ساختمان ها و برج های بلند قامت رو نشون میداد کشید..نفسش باعث تولید بخار هایی روی شیشه ی زلال پیش روش میشد..
اما هیچ کدوم از این ها به نگرانیش نسبت به افکار مارپیچ توی ذهنش ، آرامش نمیبخشید..
_دوباره توی فکری ؟
شنیدن صدای مردونه و آروم ، و از طرفی لطیف شوهرش ، باعث شد چشمان خمار و دل آزرده اش رو از فضای بیرون بگیره..
سرش رو چرخوند و با چشم های مرواریدی مانندش به او خیره شد
مرد ، بعد از بستن در اتاق خواب مشترکش با همسر نازنینش ، چند قدم به سمت او برداشت
_ میدونی که دوست ندارم اینطور توی فکر و خیال باشی...باز چیشده ؟
زن چشماش رو برای لحظه ای بست..میخواست به خودش آرامش بده ولی قطعاً خودش هم میدونست که این افکار شدید تر از این هستن که بشه به آرامش دست پیدا کرد..پس فقط سرش رو پایین انداخت و سکوت کرد..
هان ، نفس عمیقی کشید...
تا حدی که بتونه کمر همسرش رو نوازش کنه ، به او نزدیک شد و دست های مردونه و بزرگش رو روی انحنای ها و کمر معشوقش گذاشت..
_در مورد شغلمه؟..دوباره نگرانی ؟...
سکوت کرد
_ پس درمورد همینه
نفس عمیقی کشید و دستش رو آروم آروم به سمت چانه ی ظریف زن برد..با کمک انگشت شصت و اشاره اش..چانه ی او را بالا آورد و به او نگاه کرد
_ بهت چندین بار گفتم ، نگران چیزی نباش..من همه چیز رو کنترل میکنم
+ اما..
_شیششش...من ازت مثل یک ملکه محافظت میکنم
چشم های مرواریدی اش را به چشم های مقتدر و پر از اراده ی شوهرش دوخت..اراده ای که توی چشم های او میدید خوب بهش نشون میداد او در سخنش هیچ جای شوخیی نداره..و نمیدونست باید از این شجاعت همیشگیه شوهرش بترسه و یا خوشحال باشه
+ پس تو چی ؟...کی از تو محافظت میکنه ؟..تو که نمیزاری من کاری انجام بدم..نمیزاری کمکت کنم
_ تو زن منی..همسر منی..معلومه که نمیتونم اجازه بدم اینطور با دخالت توی کار های خطرناکی مثل شغل من ، جونت رو به خطر بندازی..
+ ولی هان..تو شوهر منی...منم نمیخوام اینقدر توی خطر باشی
نفس عمیقی کشید..پلکاشو برای لحظه ای روی هم گذاشت و دستش رو به آرومی لای مو های همسرش فرو کرد
_ من مرد این خونه ام..من مرد تو هستم...وظیفه ی من سالم نگه داشتن توعه...من سال ها توی اینکارم..نگرانم نباش ، لطفاً
دست ظریفش را روی گونه ی سفید مردش گذاشت...چشم های مرواریدیش رو بین نقاط مختلف صورتش جا به جا کرد
+ نمیتونم قول بدم...ولی...با تمام وجود عاشقتم..عاشقت میمونم... قسم میخورم
کلمات محبت آمیزی که از بین لیدهای صورتی رنگ همسرش خارج شد..مثل بلنگو یا شاید یک لالایی آرامش بخش توی گوشش نواخت..
دست ظریف معشوقه اش رو توی دستش فشار داد و به آرومی پیشونی او را بوسید
_ عاشقتم
اما هیچ کدوم از این ها به نگرانیش نسبت به افکار مارپیچ توی ذهنش ، آرامش نمیبخشید..
_دوباره توی فکری ؟
شنیدن صدای مردونه و آروم ، و از طرفی لطیف شوهرش ، باعث شد چشمان خمار و دل آزرده اش رو از فضای بیرون بگیره..
سرش رو چرخوند و با چشم های مرواریدی مانندش به او خیره شد
مرد ، بعد از بستن در اتاق خواب مشترکش با همسر نازنینش ، چند قدم به سمت او برداشت
_ میدونی که دوست ندارم اینطور توی فکر و خیال باشی...باز چیشده ؟
زن چشماش رو برای لحظه ای بست..میخواست به خودش آرامش بده ولی قطعاً خودش هم میدونست که این افکار شدید تر از این هستن که بشه به آرامش دست پیدا کرد..پس فقط سرش رو پایین انداخت و سکوت کرد..
هان ، نفس عمیقی کشید...
تا حدی که بتونه کمر همسرش رو نوازش کنه ، به او نزدیک شد و دست های مردونه و بزرگش رو روی انحنای ها و کمر معشوقش گذاشت..
_در مورد شغلمه؟..دوباره نگرانی ؟...
سکوت کرد
_ پس درمورد همینه
نفس عمیقی کشید و دستش رو آروم آروم به سمت چانه ی ظریف زن برد..با کمک انگشت شصت و اشاره اش..چانه ی او را بالا آورد و به او نگاه کرد
_ بهت چندین بار گفتم ، نگران چیزی نباش..من همه چیز رو کنترل میکنم
+ اما..
_شیششش...من ازت مثل یک ملکه محافظت میکنم
چشم های مرواریدی اش را به چشم های مقتدر و پر از اراده ی شوهرش دوخت..اراده ای که توی چشم های او میدید خوب بهش نشون میداد او در سخنش هیچ جای شوخیی نداره..و نمیدونست باید از این شجاعت همیشگیه شوهرش بترسه و یا خوشحال باشه
+ پس تو چی ؟...کی از تو محافظت میکنه ؟..تو که نمیزاری من کاری انجام بدم..نمیزاری کمکت کنم
_ تو زن منی..همسر منی..معلومه که نمیتونم اجازه بدم اینطور با دخالت توی کار های خطرناکی مثل شغل من ، جونت رو به خطر بندازی..
+ ولی هان..تو شوهر منی...منم نمیخوام اینقدر توی خطر باشی
نفس عمیقی کشید..پلکاشو برای لحظه ای روی هم گذاشت و دستش رو به آرومی لای مو های همسرش فرو کرد
_ من مرد این خونه ام..من مرد تو هستم...وظیفه ی من سالم نگه داشتن توعه...من سال ها توی اینکارم..نگرانم نباش ، لطفاً
دست ظریفش را روی گونه ی سفید مردش گذاشت...چشم های مرواریدیش رو بین نقاط مختلف صورتش جا به جا کرد
+ نمیتونم قول بدم...ولی...با تمام وجود عاشقتم..عاشقت میمونم... قسم میخورم
کلمات محبت آمیزی که از بین لیدهای صورتی رنگ همسرش خارج شد..مثل بلنگو یا شاید یک لالایی آرامش بخش توی گوشش نواخت..
دست ظریف معشوقه اش رو توی دستش فشار داد و به آرومی پیشونی او را بوسید
_ عاشقتم
- ۲۲.۱k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط