یادمه نوجوان بودیم آقاجون خدابیامرزم وقتی میخواست سربه سر
یادمه نوجوان بودیم آقاجون خدابیامرزم وقتی میخواست سربه سرمامان بذاره میگفت:من بخاطر اینکه عاشق توبودم سره شرط بندی کبوتر نشونی عمدا کبوترهای تازه پرمو هوا میکردم که به داداشت ببازم مامان هم با افتخار همیشگی به داییم میگفت همه کارهای عشق بازی داداشهای من بیست بود کفترهای تو نارس بودن داداش من چیکارکنه...
درصورتیکه داییهام به گرد پای آقاجونم نمیرسیدند اما آقاجونم قبول میکرد حرف مامانو😍😍
عشقم عشق قدیمها...
#خاصترین
درصورتیکه داییهام به گرد پای آقاجونم نمیرسیدند اما آقاجونم قبول میکرد حرف مامانو😍😍
عشقم عشق قدیمها...
#خاصترین
۳.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.